واروژ کریممسیحی (ارمنی: Վարու Քարիմ Մասիհի) (زاده ۴ فروردین ۱۳۳۱ در اراک) کارگردان، فیلمنامهنویس و تدوینگر و ایرانی ارمنیتبار است.
وی در فاصلهٔ هیجده سال از ورودِ عملی اش به سینما تا ساختنِ پردهٔ آخر، خودش بطور مستقل سه فیلم کوتاه ساخته است: فاخته (۱۳۵۴)، کوچ (۱۳۵۶) و سَلَندَر (۱۳۵۹).
فیلم پرده آخر برنده هشت سیمرغ بلورین از نهمین دورهٔ جشنوارهٔ فیلم فجر و فیلم تردید نیز نامزد یازده سیمرغ بلورین از بیست و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر و برگزیدهٔ بهترین فیلم نامهٔ اقتباسی و بهترین کارگردانی بخش نگاه اول بوده است.
آغاز زندگی
در ۴ فروردین ۱۳۳۱ خورشیدی برابر ۲۴ مارس ۱۹۵۲ میلادی در یک خانواده ارمنی در شهر اراک به دنیا آمد. در کنار دو خواهر و یک برادر دیگر، او بزرگترین فرزند خانواده بود.
تحصیلات
پس از پایان تحصیلات متوسطه، در سال ۱۳۴۸ خورشیدی به اتریش و سپس در سال ۱۳۴۹ به آلمان میرود. در مونیخ وی شروع به آموختن زبان آلمانی میکند تا بتواند وارد دانشکده پزشکی شود. آشنایی وی با یک بازیگر تئاتر و سینما در باشگاه ارمنیان مونیخ، مسیر زندگی او را تغییر داد. پس از مدتی مطالعه و تماشای فیلم در ۱۳۵۰ به ایران بازگشت.
زندگی هنری
از طریق یک دوست عکاس، با باربد طاهری، آشنا و از طریق او به بهرام بیضایی، کارگردان مطرح سینمای ایران معرفی میشود. واروژ کریممسیحی روز ۱۴ فروردین ۱۳۵۰ را روز تولد سینمایی خود میداند. وی در ۱۳۵۱ به عنوان دستیار و منشی صحنه در فیلم رگبار به سینمای حرفهای روی آورد. تا هنگام انقلاب در همه کارهای بیضایی دستیار او بود. در این مدت به عنوان دستیار کارگردانان همچون کامران شیردل (صبح روز چهارم، ۱۳۵۱)، امیر نادری (تنگنا، ۱۳۵۲)، بهمن فرمانآرا (شاهزده احتجاب، ۱۳۵۳) و محمدرضا اصلانی (چنین کنند حکایت، ۱۳۵۳) نیز همکاری کرد. در ۱۳۵۱ در دانشکده هنرهای دراماتیک پذیرفته شد اما از تحصیل در این دانشکده صرف نظر کرد. در ۱۳۵۴ با کارگردانی فیلم کوتاه فاخته بر اساس طرحی از ملک جهان خزایی برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به فیلمسازی روی میآورد. پس از آن دو فیلم کوتاه دیگر با نامهای کوچ و سَلَندَر در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۹ کارگردانی میکند. وی فیلمنامه کوچ» را براساس تلفیقی از داستان «گیکور» نوشته هوهانس تومانیان[پانویس ۱] و داستانی از محمود دولتآبادی مینویسد و کارگردانی میکند. فیلم کوتاه سلندر (با فیلمنامهای از بیضایی) از فیلمهای کوتاه متفاوت سینمای ایران است. این فیلم کوتاه ۳۳ دقیقهای که به طریقهٔ رنگی تصویربرداری شدهاست به همراهِ فیلمِ کوتاهِ ۳۷ دقیقهای و سیاه و سفیدِ «فاخته» (۱۳۵۴)، از تولیدات تلویزیون ایران بوده و در سال ۱۳۶۲ برای نمایش به «تلویزیون سوئد» فروخته شد. فیلم «فاخته» را در سال ۱۳۶۳، «رادیو تلویزیون مجارستان» نیز برای نمایش خریداری کرد.
در دههٔ شصت، فیلمهای فاخته و سلندر در چندین جشنوارهٔ بینالمللی از جمله لایپزیگ، آلمان شرقی، اوبرهاوزن، آلمان غربی، کارلووی واری، چکسلواکی به نمایش درآمد. پس از سالها تجربه، در ۱۳۶۹ پس از چند کوشش ناموفق در سالهای پیش تر، وی موفق شد نخستین فیلم سینمایی اش را با نام پردهٔ آخر کارگردانی کند. این فیلم یک اثر غافلگیرکنندهٔ دقیق با جزئیاتی پر وسواس بود که برای نخستین بار در نهمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم فجر به نمایش درآمد. این فیلم در شانزده رشته نامزد دریافت سیمرغ بلورین شد که در هشت رشته از جمله بهترین کارگردانی و بهترین تدوین موفق به دریافت آن شد. این فیلم پس از اکران با تحسین بسیاری از سوی مردم و منتقدین همراه شد و همواره نامش در میان چند فیلم برتر سینمای پس از انقلاب دیده میشود. اما متأسفانه طی سالها نتوانست فیلم دیگری بسازد و بیش تر به عنوان تدوینگر فعالیت داشت.
او پس از گذشت ۱۸ سال از ساخت نخستین فیلماش (پرده آخر)، در سال ۱۳۸۷، دومین فیلم بلند خود با نام تردید را کارگردانی کرد. این فیلم برنده جایزه سیمرغ بلورین بهترین فیلم بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر شد. در سال ۱۳۹۰ در هشتمین دوره جشنواره فیلم کوتاه نهال وی یکی از دوران جشنواره بود.
زندگی شخصی
وی در ۱۳۶۰ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج پسر و دختری است با نامهای مهِر و مانیا. هر دو فرزند او اکنون در حال گذراندن تحصیلات دانشگاهیاند.
ستایش بهرام بیضایی
کریممسیحی در بسیاری از فیلمهای بهرام بیضایی دستیار کارگردان بوده و نزدیکترین شاگرد سینمایی بیضایی به شمار میرود. از این رو در خرداد ماه ۱۳۹۳ در مراسم بزرگداشتی برای کریممسیحی پیامی از بیضایی خوانده شد که از ایالات متحده آمریکا فرستاده بود:
«درود به واروژ مهربان / درود به آنها که برایش بزرگداشت گرفتهاند
و درود به سینما وقتی که سینماست! / به شما دور ولی نزدیکم
و میتوانم واروژ را ببینم گیج / ناباور از اینکه چهار دهه گذشت
، چهار سال آزگار هم بیشتر /از روزی که کلید دوستی زدیم
و من چه دارم بگویم که شادباشی باشد / برای فیلمهای نساخته!
به خودت نگو در چهل سالگی فقط دو فیلم و دیگر هیچ! / فکر نکن همه شوق و استعدادت
شد تدوین خوب فیلمهای گاهی بد این و آن برای گذران!
بزرگداشت هر فیلمساز ساختن فیلم دیگری است
فکر کن که کوتاه نیامدی / و آنچه ساختی بیآبرو نبود
فکر کن نمونهای! / عشق فیلمی که فیلمسازی را بلد است و حواشیاش را نه!
و آنچه هست –افسوس- سراسر حواشی است! / بزرگداشت هر فیلمساز بهتر
بزرگداشت سینمای بهتر است! / شادباش مرا بپذیر
چرا امیدوار نباشم که فیلم دیگری بسازی؟»