کارگردان :Edward Zwick
نویسندگان :Susan Shilliday, William D. Wittliff
بازیگران :Brad Pitt, Anthony Hopkins, Aidan Quinn
خلاصه داستان:
افسانه های خزان، داستان سه برادر و پدرشان است که سال ۱۹۰۰ در بیابانی دوردست در امریکا زندگی می کنند، و اینکه چگونه زندگیشان با طبیعت، جنگ، پیشینهشان و عشق آمیخته است…
نقد و بررسی فیلم افسانه های خزان:
افسانه های خزان وسترنی حماسی در رابطه با زنی زیبا و ۳ پسر دامدار از منطقه مونتانا است که عاشق وی شده و برای رسیدن به او تلاش میکنند.
معمولا اینگونه داستان ها را در رمان های سنگین و قطور که نامشان هم به صورت برجسته و نقره ای رنگ بر روی جلد چاپ شده میتوان پیدا کرد اما در حقیقت این فیلم بر اساس رمانی کوتاه از جیم هریسون ساخته شده است که احتمالا خودش نیز تعجب کرده چطور رمانش مانند کسانی همچیون مارگارت میچله و جان جیکس به یک فیلم تبدیل شده است!
این به این معنا نیست که فیلم بد است, در حقیقت فیلم زیبایی بود با بازی های پرشور و ملودرام خالص و صادقانه, مسئله این است که این فیلم به صورت زیرکانه ای کلیشه ای و یادآور فیلم «giant» است.
ستاره فیلم آنتونی هاپکینس(سرهنگ لودلاو) به دلیل بیزاری از بدرفتاری های ارتش آمریکا نسبت به سرخپوست ها از ارتش بیرون امده و خانه خود را در منطقه مونتانا بنا کرده است. همسرش که ۳ پسر برای او به دنیا آورد برای راحتی خویش وظیفه بزرگ کردن پسران را به سرهنگ واگذار کرده و انها را ترک کرد.
۳ فرزند او: آلفرد فرزند بزرگتر و مسئول برادران, تریستان فرزند میانی که تفریحش بیدار کردن خرس های غول پیکر و بیرون آوردن قلبشان است و ساموئل جوان ترین.
فیلم با روایت محزون راوی داستان, «one stab» آغاز میشود(معتمد ترین دوست سرهنگ) «one stab» نیز مانند تمام سرخپوست ها با صدایی خشن و زمخت و آهنگی محزون صحبت میکند, طوری که احساس میکنیم روایت «one stab» نمیتواند پایان خوشی داشته باشد و حق با ما است.
ساموئل به همراه نامزدش سوزان, زنی زیبا که جولیا اورموند (که در اینجا بی شباهت با اینگرید برگمن هم نیست) نقشش را ایفا میکند, از شرق برمیگردد. سوزان زنی قوی (شایسته) زیبا و با روحیه است که میتواند اسب سواری و تیراندازی کند, هنگامی که تریستان با ظاهری پریشان و عرق کرده و همراه با موی اسب را میبینیم میتوانیم بگوییم که این تفریحات صرفا برای سوزان نیست و تریستان هم به انها علاقه مند است.
سرهنگ از جنگ و ارتش متنفر است و از پسرانش میخواهد تا در مونتانا بمانند و به دامداری و مزرعه داری ادامه دهند, اما ساموئل ناراضیست, او همچنان باکره است و در این مورد از برادرانش نصیحت میگیرد و گویا نسبت به دلاوری خود دچار تردید شده است, شاید همین دلایل همراه با حس میهن پرستی باعث شده است تا تصمیم گرفته و در کانادا ثبت نام کرده و در جنگ شرکت کند. سرهنگ ناراضیست اما دو پسر دیگر نیز ثبت نام کرده اند و ما باید در این میان تصمیم بگیریم که کدام اتفاق کدام بعید تر است: اینکه هر ۳ پسر در میدان جنگ کشته شوند یا اینکه تریستان دیگر مورد نیاز ارتش انگلستان نباشد تا جان خود را از دست دهد.
من قصد ندارم داستان را بیش از بازگو کنم به جز اینکه اشاره کنم که به هر طریقی سوزان همزمان با تحول جامعه غربی (هنگامی که شهر ها رشد میکنند و ممنوعیت تجارت الکل باعث سود خلافکاران میشود) در زندگی هر سه برادر حضور پیدا میکند. سرهنگ پیر تر و ناتوان تر میشود, این یکی از عجیب ترین نقش آفرینی های هاپکینز بود که در هر سکانس حضورش حواس مخاطب را به خود جلب میکرد.
فیلم نمایشی از بازی های درخشان است, در کنار بازی های خوب هاپکینز و اورموند, فیلم نشان داد که بازی آدیان کوئین و برد پیت نیز در نقش هایی که بی شباهت با کاراکتر های راک هادسون و جیمز دین در فیلم «giant» نیستند چقدر قدرتمندانه است. همچنین بخشی در فیلم وجود دارد که برد پیت نیز مانند کاراکتر جیمز دین در «giant» برای مدت طولانی از خانه دور میشود. هرچند در اینجا در عملی شورانگیز و احساس برد پیت برای خود شناسی به سفری دور و دراز تا گینه نو میرود.
افسانه های خزان با وجود روایت احساسی و عمیق و پیرنگی کلاسیک, فیلمی جدی و مهم به حساب نمی آید. بیشتر یک نمایش سطح بالای گاوچرانی با شباهت های اپرایی فراوان همراه با تمام عشق ها و شهوت ها و شکست ها و آوا های محزون و مونولوگ های احساسیست. با این نگاه افسانه های خزان فیلمیست سرگرم کننده و بازگشت به دورانی که هالییود برای داستان های شهوانی اش مانند اینکه سرنوشت ۳ برادر به یک زن افسانه ای گره خورده عذر خواهی نمیکرد.