خلاصه داستان
قبل
از شهریور ۱۳۲۰، رضاشاه امر به سر شماری میکند.
او در تنها سفر خارجی اش (به ترکیه) دریافته که آتاتورک نفوس ترکیه را از
همین طریق می داند. شیوهٔ سر شماری متفاوت است: همه باید درخانهها باشند
تا سرشماری درست از کار در بیاید. عده ای از عوامل نظمیه از این خلوت و قرق
بهره میگیرند و یک جواهر فروشی را در لاله زار غارت میکنند. غافل ازاین
که قطعه ای از جواهرات عروس خان مظفر درمیان جواهرات سرقت رفته است. خان
مظفر رئیس نظمیه را احضار میکند و سر پاس نظمیه چارهٔ کار رابه مفتش شش
انگشتی می سپارد. یافتن جواهر موجب محبوبیت شش انگشتی نزد خان میشود.
بااشغال طهران در شهریور 1320 شیرازهٔ همهٔ امور از هم می پاشد و مفتش
تبدیل به آدم خاصهٔ خان مظفر میشود. او درمأموریتی خصوصی به دستگیری مردی
میرود که خان مظفر از جوانی به دنبال اوست تا در این زمانهٔ آشوب، هم از
هنرش بهره بگیرد و هم حسابهای گذشته را با هم تسویه کنند.[1]