سکوت برهها فیلمی مهیج به کارگردانی جاناتان دمی و محصول سال ۱۹۹۱ ایالات متحده آمریکا است که بازیگرانی همچون جودی فاستر، آنتونی هاپکینز و اسکات گلن در آن به ایفای نقش پرداختهاند. فیلم بر اساس رمانی به همین نام نوشتهٔ توماس هریس (۱۹۸۸ میلادی) ساختهشده و به هانیبال لکتر، نابغهٔ روانپزشکی، آدمخوار و آدمکش زنجیرهای میپردازد.
در این فیلم، کلاریس استارلینگ، کارآموز جوان افبیآی توسط جک کرافورد مأموریت مییابد که با هانیبال لکتر گفتگو نماید، زیرا ممکن است بتواند به آنها در پیدا کردن بیل بوفالو که آدمکشی زنجیرهای است و پوست قربانیانش را از تن جدا مینماید، کمک نماید.
سکوت برهها در ۱۴ فوریهٔ ۱۹۹۱ میلادی اکران شد و ۲۷۲٫۷ میلیون دلار فروش داشت، در حالی که بودجهٔ فیلم ۱۹ میلیون دلار بود. این فیلم سومین فیلمی است پس از در یک شب اتفاق افتاد و دیوانه از قفس پرید که برندهٔ همهٔ ۵ شاخهٔ اصلی جایزهٔ اسکار شد: بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین کارگردانی، و بهترین فیلمنامه اقتباسی. همچنین نخستین (و تاکنون تنها) فیلم برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین فیلم در ژانر ترسناک است و نیز، پس از جنگیر در سال ۱۹۷۳ میلادی و آروارهها در ۱۹۷۵ میلادی، سومین فیلم از این نوع است که برای دریافت این جایزه نامزد شدهاند.
داستان
کلاریس استارلینگ (جودی فاستر) توسط جک کرافورد (اسکات گلن) از آکادمی آموزشی افبیآی در کوانتیکوو، ویرجینیا انتخاب میشود. کرافورد به استارلینگ مأموریت میدهد که با هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز) که یک روانشناس و قاتل زنجیرهای است، گفتگو نماید چرا که اعتقاد دارد که لکتر ممکن است بتواند به آنها در پیدا کردن «بیل بوفالو» (قاتلی زنجیرهای که پوست قربانیانش را از تن جدا مینماید) کمک نماید.
استارلینگ به بیمارستان روانی در بالتیمور میرود و در آنجا دکتر فردریک چیلتون (آنتونی هیلد) او را به سلول دکتر لکتر راهنمایی میکند. در ابتدا دکتر لکتر آرام است اما به ناگهان عصبانی میشود چرا که استارلینگ سعی دارد از او اطلاعات بکشد. در حالی که استارلینگ با ترس در حال ترک سلول است، یکی از بیماران به کلاریس توهین بدی میکند که لکتر این عمل را بسیار زشت میپندارد و استارلینگ را صدا میکند که برگردد و به او میگوید که به دنبال یکی از بیماران سابقش بگردد. این راهنمایی، استارلینگ را به یک زیرزمین سوق میدهد که در آنجا جسد یکی از بیماران سابق لکتر را پیدا میکند.
استارلینگ به پیش لکتر بر میگردد و لکتر به او میگوید که این جسد به بیل بوفالو مرتبط است. استارلینگ به لکتر پیشنهاد میدهد در صورتیکه به او در این زمینه کمک کند، از کلینیک دکتر چیلتون به جایی دیگر منتقل شود.
هنگامیکه بیل بوفالو دختر یک سناتور را میدزدد، کرافورد به استارلینگ اجازه میدهد که به دروغ این پیشنهاد را به لکتر بدهد که در صورتیکه به آنها در پیدا کردن بیل بوفالو کمک نماید، او را به زندانی دیگر منتقل کنند. در عوض، لکتر یک بازی یکبهیک را با استارلینگ شروع مینماید و به او پیشنهاد میکند که اطلاعات جامعی در مورد بیل بوفالو در اختیار آنها قرار بدهد و در عوض استارلینگ نیز از گذشتهٔ خود برای لکتر بگوید، چیزی که قبلاً کرافورد به استارلینگ هشدار داده بود که برای لکتر بازگو نکند چرا که لکتر میتواند در وجود استارلینگ رخنه نماید.
چیلتون نیز که پنهانی به مکالمات استارلینگ گوش میدهد، پیشنهاد انتقال لکتر را با سناتور در میان میگذارد و لکتر را به ممفیس منتقل میکند، و در مقابل، لکتر مقداری اطلاعات در مورد بیل بوفالو به مقامات ارائه میدهد.
بار دیگر استارلینگ دکتر لکتر را در سلول اختصاصیاش در تنسی ملاقات میکند و از او میخواهد که نامی را که برای مقامات گفتهاست رمزگشایی کند؛ ولی لکتر درخواست استارلینگ را برای کمک رد مینماید و او را مجبور میسازد که خاطرات دوران کودکی اش را بازگو کند. استارلینگ به لکتر میگوید که چگونه یتیم شدهاست و به مزرعه یکی از خویشاوندان منتقل شدهاست و هنگامی که در آن مزرعه با صحنهٔ سلاخی گوسفندان روبرو شده و تلاش نافرجامی جهت نجات یکی از گوسفندان میکند، او را به یتیم خانه میفرستند. لکتر نیز در مقابل پرونده بیل بوفالو را که استارلینگ قبلاً به او داده بود، به او باز میگرداند که در این لحظه استارلینگ توسط دکتر چیلتون و تعدادی پلیس از آنجا به بیرون هدایت میشود. در همان روز لکتر دو تن ازنگهبانان را کشته و از آنجا فرار میکند.
استارلینگ گفتههای لکتر را به دقت بررسی میکند و میفهمد که بیل بوفالو اولین قربانیاش را شخصاً میشناختهاست. استارلینگ به خانهٔ اولین قربانی سفر میکند و در آنجا متوجه میشود که بیل بوفالو یک خیاط است چرا که لباسها و الگوی آنهادقیقا شبیه الگوی کندهشدن پوست قربانیان است. استارلینگ به کرافورد زنگ میزند تا او را از این موضوع آگاه سازد که بیل بوفالو سعی دارد لباسی از پوست قربانیانش برای خود تهیه کند و کرافورد به او میگوید که در حال رفتن به شهری دیگر برای دستگیری فردی به نام جیم گامب است که چندین بار تقاضای جراحی تغییر جنسیت دادهاست که این تقاضا توسط بیمارستان رد شدهاست.
استارلینگ به مصاحبه با دوست اولین قربانی بیل بوفالو ادامه میدهد و سرانجام یه خانه جک گوردون میرسد و در آنجا متوجه میشود که جک همان جیم گامب است. استارلینگ او را تا یک زیرزمین چندین اتاقه دنبال میکند، جاییکه دختر ربودهشدهٔ سناتور را، زنده و درون یک چاه مییابد. گامب پس از خاموش کردن چراغهای زیرزمین، در تاریکی و با استفاده از دوربین دید در شب استارلینگ را دنبال میکند؛ ولی هنگامی که میخواهد اسلحهاش را آماده کند تا استارلینگ را بکشد، استارلینگ متوجه مکان گامب شده و به او شلیک میکند و او را میکشد.
در خاتمه در جشن فارغالتحصیلی آکادمی افبیآی، لکتر طی تماس تلفنی به کلاریس میگوید: «سراغ تو نمیآیم، چون دنیا با وجود آدمهایی چون تو جالبتر است.»