هرگز رهایم مکن (به انگلیسی: Never Let Me Go) یک فیلم رمانتیک درام و علمی تخیلی محصول سال ۲۰۱۰ انگلستان که بر اساس رمانی به همین نام، نوشته کازو ایشیگورو در سال ۲۰۰۵ ساخته شدهاست. فیلم به کارگردانی مارک رومنک و نویسندگی الکس گارلند، بر اساس تاریخ متناوب است و حول محور شخصیتهایی چون کتی، روث و تامی به ترتیب با بازی کری مولیگان، کیرا نایتلی و اندرو گارفیلد میچرخد که هر سه آنها درگیر عشقی مثلثی میشوند.
خلاصه داستان
فیلم با جملهای روی اسکرین شروع میشود که در سال 1952 یک پیشرفت پزشکی به انسان اجازه میدهد که بیشتراز 100 سال عمر کند. باقی فیلم از زبان کتی دختر 28 ساله روایت میشود.داستان دربارهٔ کودکی کتی اچ با دو دانشآموز دیگر با نامهای روث و تامی و زندگی آنها در یک مدرسه شبانهروزی مرموز به نام هلشیم است. مدرسهای که به نظر غیرعادی میرسد. همه ی دانش آموزان این مدرسه در نتیجه ژن کلونینگ متولد شدند در حالی که از این جریان بی خبر هستند.در آنجا ، دانشآموزان درعوض خواندن علوم و ریاضیات به کشیدن نقاشی و خواندن آواز تشویق میشوند و بهترین اثر آنها به یک گالری برده میشود که توسط مادام اداره میشود. در آنجا قانون سختی با شعار «خود را از داخل سالم نگهدار» وجود دارد . اما همه چیز با آمدن یک معلم جدید با نام خانم لوسی تغییر میکند. او مخفیانه و در سر یکی از کلاسها دانشآموزان را از آینده و زندگی واقعی آنها آگاه ساخت، که آنها فقط اهداء کنندگان اعضا هستند و همه در اوایل بزرگسالی خواهند مرد، یا به تکامل خواهند رسید. فردای آن روز خانم لوسی دیگر در هلشیم کار نمیکرد. با گذشت زمان کتی و تامی به هم علاقهمند شدند، اما روث که به آنها حسد میورزید با تامی دوست شده و بیشتر زمان خود را باهم سپری میکردند. در نهایت دانش آموزان از 18 سالگی باید مدرسه را ترک کنند تا برای اهدای اعضایشان به مراکز مراقبت برده شوند. به همین صورت کتی و تامی و روث وارد مزرعه cottages میشوند و در آنجا با زوج جوانی ملاقات میکنند که به این سه در مورد cloning میگویند و اینکه شایعهای وجود دارد که اگر بتوانی ثابت کنی عشق واقعی داری میتوانی اهدای اعضایت را به تعویق بیندازی. بعد از آن روث و تامی از هم جدا میشوند و کتی هم به عنوان مراقب مشغول بکار میشود و بعنوان جایزه مراقبت از کسانی که اعضایشان اهدا میشود کتی میتواند اهدای اعضایش را به تاخیر بیندازد درحالیکه شاهد مرگ تدریجی اهداکنندگان بعد از چندبار اهدای عضو است.
یکبار در بیمارستان کتی بعد از مدتها روث را میبیند که بعد از عملش بسیار نحیف شده و باهم به دیدن تامی که حالا بعد از دوبار عمل حال و روز بهتری ندارد میروند و روث بخاطر اینکه سالها باعث جدا ماندن کتی و تامی از هم شده بود از آنها عذرخواهی میکند و آدرس مادام را به آنها میدهد که قبلاً در هلشیم آثار هنری کودکان را در گالری هنری اش نمایش میداده. در حالی که روث در سومین عمل اهدایش از دنیا میرود. تامی و کتی به سراغ مادام میروند و در آنجا مدیر سابق مدرسه که با مادام زندگی میکند به آنها میگوید چنین شایعهای صحت ندارد که آنها بتوانند با نشان دادن نقاشیهایشان به عنوان مدرکی برای عشقشان اهدای اعضای بدنشان را به تعویق بیندازند. در واقع در گالریها با نمایش آثار کودکان هلشیم سعی بر این بوده به مردم نشان دهند افرادی که با هدف اهدای عضو بوجود می آیند دارای روح هستند نه اینکه نمایش آثارشان بمنزله نگاهی به درون روح آنها باشد.
سرانجام تامی و کتی که ناامید بودند به هم وفادار میمانند و تامی در حالی که در اهدای عضوش از دنیا میرود کتی منتظر اولین اهدای عضوش در ماه بعد است و به این می اندیشد در حالی که کودکی اش نابود شده آیا زندگی او با زندگی کسانی که این عضوها را دریافت میکنند تفاوتی دارد؟ و در نهایت ما همه به کمال و تعالی میرسیم....
کارگردان فیلم Mark Romanek امیدوار است که بینندگان اهمیت سه چیز:عشق رفتار و دوستی را به یاد بیاورند. مارک یادآور میشود که یکی از بینندگان این فیلم ایمیلی را برایش فرستاده که "فیلمتان را دیدم و مرا به گریه انداخت و برای سالها بود که فیلمی نتوانسته بود تا این حد مرا احساسی کند. به پدرم زنگ زدم چون یادم آمد 3 هفتهای هست باهش صحبت نکردم و گفتم که چقدر دوستش دارم و ازش تشکر کردم بابت اینکه چنین پدر خوبی بوده برایم.
همینطور اندرو گارفیلد معتقد است که داستان فیلم درباره انسان است و کشف این مسله که روح داشتن چیست و شما چطور میتوانی ثابت کنی که روح چیست؟
او میگوید داستان فیلم به شما یاد آوری میکند که صبح که بلند میشوی انتخاب باشماست که چطور روز را ادامه دهدی یا اینکه باید چه کرد؟ و مجبور به انجام چه کاری هستی؟