کارگردان : ناصر تقوایی
نویسنده : ناصر تقوایی
بازیگران : اکبر عبدی، حمید جبلی، غلامحسین نقشینه، محمد ورشوچی، حسین سرشار، ثریا حکمت، اکبر معززی، اصغر بیچاره، کامران فیوضات، رحیم عزت بقایی
خلاصه داستان : در بحبوحه انقلاب گروهبان مكوندی به ماسوله میرود و مردم را آزار میدهد. او برای آن كه منطقه تحت نفوذش از شهرهای ديگر كم نياورد حكومت نظامی اعلام میكند. كسبه بازار، معلمها و دانش آموزان مدرسه با او مقابله میكنند و فرزندش را میآزارند. همزمان با فرار شاه از كشور به پاسگاه تحت فرماندهی او كه جشنی به بهانه ارتقای درجه مكوندی در آن برپا است، هجوم میبرند و بساطش را به هم میريزند.
شکل اول
پدیدهی مهم دههی شصت در حوزهی سینما «فیلم» خوانی بود. فیلمخوانی یعنی خواندن مجلهی فیلم و نوشتههای آن درباره فیلمهایی که ندیده بودیم و در بسیاری از موارد امکان دیدنشان را هم نداشتیم. این پدیده باعث به وجود آمدن خیل عظیم آدمهایی شد که اسمهای زیادی بلد بودند و حتی داستانها و حال و هوای فیلمهایی را میدانستند که ندیده بودند و به احتمال زیاد هرگز نمیدیدند.
کلمات، تیترها و قضاوتهای مجلهی فیلم درباره بسیاری از فیلمها یک first impression درمواجهه با آن فیلمها ایجاد میکرد که در بسیاری از موارد همان last impression بود. در چنین شرایطی آن کلمات و تیترها و قضاوتها نقشی بیشتر از آنچه قرار بود داشته باشند ایفا میکردند. در ذهنها میماندند و خیلی وقتها تکرار میشدند. و کمکم این نوشتهها ذهنها را قبل از برخورد اصلی با فیلمها شکل میداد و سایههایی میساخت که خیلی وقتها برای همیشه بر سر فیلم مانده است.
آن تیترها و قضاوتها و کلمات دربارهی «ای ایران» در زمان اکران فیلم مثبت نبود. رأی مجله فیلم این بود که «ای ایران» فیلمی شلخته با شخصیتپرداز یهای ضعیف و طنزی نپخته است. فیلم را نپسندیده بودند. تقوایی هم هرچه توضیح داد راه به جایی نبرد. به قول مسعود کیمیایی حکم صادر شده بود. فیلم را در ده سالگی برای اولین بار دیدم و چندین بار هم در تلویزیون و نسخههای ویدیویی.
اما هربار پیش از شروع فیلم یادم آمده که فیلم انگار قرار است شلخته و ضعیف باشد. اگرچه جامعه امروز به تشخیص درست بسیاری از آن نویسندگان در بسیاری از قضاوتهایشان شک کرده است اما انگار نوشتههایشان از جای محکمی که در ذهنهایمان دارند تکان نمیخورند. در این شکل، «ای ایران» از جلوی میگذرد و دوباره به محاق میرود چون انگار پذیرفتهایم که فیلم خوبی نیست.
دوازده سال بعد از «ای ایران»، تقوایی فیلمی ساخت به نام «کاغذ بی خط». یکی از همان نویسندگان در همان مجله تقریبا با همان کلماتی که «ای ایران» را توصیف کرده بود، «کاغذ بی خط» را هم به داوری نشست. شباهت «کاغذ بی خط» به «ای ایران» از نقطه نظر استراتژی قصهگویی و فضاسازی قابل انکار نیست. اما آن داوری را میشود قدری وارسی کرد و به داوری نشست.
شکل دوم
یک فضای فانتزی، با آدمهایی شیرین و مقدار زیادی شعر و موسیقی. یک نمایش تمام عیار. و یک کمدی الیت که برای لبخند گرفتن آمده نه قهقهه گرفتن. تفسیرش از انقلاب، ساده و حماسی و مردمی است. جماعتی از ظلم به تنگ آمدهاند. فیلم به آینده امیدوار است. و مفهوم آینده در آن شکل میگیرد. بچهها زندهاند و تاثیرگذار و به دنبال تقدیر و سرنوشتشان در حرکت. حتی پسر گروهبان مکوندی که بالاخره به گروه سرود میپیوندد. شهر به دست مردم میافتد. و جشن برپا میشود. نه خشونت. نه خونریزی.
این معجون به قوارهی سینمای ایران در دهه شصت نمیخورد. «ای ایران»، فانتزی عاشقانهای است درباره وطن. با مرکزیت یک قطعه موسیقی که همچنان بارها و بارها خوانده میشود. با ته مایهای از طنز. و پر از امید و رو به آینده. علاقهی تقوایی به وجوه فانتزیک یک بار در «ای ایران» و یک بار حدود پانزده سال بعد از آن در «کاغذ بیخط» خود را نشان میدهد. در بین این دو، فانتزی «ای ایران» پختهتر و درستتر است. مساله اینجاست که در سال ۱۳۶۸ جامعهای ملتهب که در قلبش اتفاقات خونین در جریان بود، آمادهی برداشتی چنین انسانی و عاشقانه از مفاهیمی مثل انقلاب و وطن نبود.
فیلم را نپذیرفتند چون از قوارهها و کلیشههای ذهنیشان فاصله میگرفت و به جاهایی میرفت که نمیدانستند باید چه عکسالعملهایی برابر آن نشان دهند. روایت تقوایی از انقلاب با روایت حاکمیت که محور انقالب را رهبران مذهبی میدید متفاوت بود. از سوی دیگر این روایت با روایت چپ و توده هم تفاوت اساسی داشت. زیرا انقلاب را برپایه آرمانها و مفاهیم عدالتمحور تعریف نمیکرد. اینکه در بحبوحهی یک انقلاب عدهای به فکر درست کردن کلمات یک شعر و راه انداختن یک گروه سرود باشند به جای این که قدرت را تقسیم کنند یا حاکمان قبلی را مجازات کنند یا به فکر پرولتاریا باشند نه قابل باور بود و نه برای جامعهای که تازه از جنگ هشت سالهای فارغ شده قابل درک. عجیب اینجاست که فیلمسازی زخم خورده که مهمترین و پرزحمتترین کار زندگیاش ــ سریال «کوچک جنگلی»ــ را به هر دلیل رها کرده یا از چنگش درآوردهاند و در هر حال دلخور است به جای انتقام گرفتن از تماشاگر او را به دیدن یک دنیای ساده و فانتزی و گلدرشت میبرد؛ دنیایی که در آن، شهر وجود دارد و با قواعد و مناسباتی تعریف شده. و شمای گرافیکی تازه و قابل قبول.
فیلم البته فروش چندانی هم نکرد. اما کنار گذاشته شدنش از بخش مسابقهی فیلم فجر باورنکردنی است. من و پدرم ــ رفیق همیشگی فیلم دیدنها و سینما رفتنها ــ فیلم را دیدیم. در همان خلوتی سینما شهرقصه. و پسندیدیم. اما هیچوقت جرأت نکردیم نظرمان را حتی به همدیگر با صدای بلند بگوییم. احتمالا هردو فکر میکردیم اشتباه ما چیست که از فیلمی خوشمان آمده که طبیعتا شلخته و ضعیف است!