«کشتن گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer)، ساخته «یورگوس لانتیموس»، فیلم بعد از «خرچنگ» است که اسم آن به نوعی ریشه در اسطورهشناسی یونان دارد. فیلم به صورت نچندان جالبی در دنیای استعاره غرق میشود و دنیایی را که در آن دکترها نقش خدا را دارند و پلیس وجود ندارد را تشکیل میدهد. میتوان این فیلم را نسخه مدرن فیلم «انتخاب سوفی» (Sophie’s Choice) قلمداد کرد. فیلم انگار میخواهد فیلمبازها را کلافه و دیوانه کند. «کشتن یک گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer) علیالظاهر نمیخواهد قوانین را رعایت کند. خیالی بودن فیلم خیلی خوب درنیامده است (شخصیتها علیرغم میل باطنی نویسنده، زیاد واقعی بهنظر نمیرسند)، و طبعا نتیجه بهدست آمده به مزاق آدم خوش نمیآید.
فیلم شباهت زیادی به فیلم «مادر» (Mother!) دارد (حداقل برای من)، اگرچه بیحس تر و دستیافتنیتر است. اما بهرحال به احتمال زیاد، این فیلم مثل فیلم معمایی «آرنوکوفکسی» خیلی برای فیلمبازها زیبا نخواهد بود. این فیلم برای آنها ساخته نشده است. این فیلم بیشتر بدرد دیزاینرهای خانه میخورد که آنها را به مکانهای عجیب و غریب ببرد و لااقل تفکر کوچکی را در ذهن آنها برای بحث با دیگران ایجاد کند.
(از اینجا به بعد فیلم اسپویل میشود. تمام تلاشم را میکنم که چیز زیادی را لو ندهم، اما به کسانی که نمیخواهند چیزی درمورد فیلم بدانند، توصیه میکنم از اینجا به بعد را نخوانند).
«کالین فارل»، در نقشی کامل لایق آن ایفای نقش میکند. او نقش «استیون مورفی» جراح قلب پرآوازهای را بازی میکند که ریش جوگندمیاش او را برجسته ساخته است. «استیون» که زنی زیبا بنام «آنا» (نیکول کیدمن) و فرزندانی باهوش بنام های «کیم» (رافی کاسیدی) پانزده ساله و «بابی» (سالی سوجیک) دوازده ساله دارد، شخصیتی عجیب و غریب دارد. در زمان نزدیکی با «آنا» دوست دارد او تظاهر به تحت تاثیر قرار گرفتن از داروی بیهوشی بکند. او بدون خجالت در یک مهمانی و سر میز ناهار، درمورد اولین عادت ماهانه دخترش صحبت میکند. همچنین این شخصیت قصه ما، رفاقتی عجیبالباور با پسری شانزده ساله، بنام «مارتین» دارد که، از قضا پدرش زیر تیغ های جراحی خودش جان سپرده.
ماهیت دوستی دکتر «استیون» اولین رازی است که بیننده باید آن را حل کند. مشخص است که اتفاق نامعمولی درحال افتادن است، اما «لانتیموس» آن را آشکار نمیکند. شاید همگی در حین دیدن فیلم فکر کنند که دلیل اینکار «استیون» جنسی است، اما همین که جلوتر میرویم، مشخص میشود که این فرضیه اشتباه است. وقتی «مارتین» خود را وارد زندگی «استیون» میکند و با دخترش «کیم» دوست میشود و قریضه های شکارچی گونه خود را نشان میدهد، در ناخودآگاه ما، فیلم «جذابیت مرگبار» (Fatal Attraction) تداعی میشود. دلیل اصلی اینکار او، ریشه فلسفی دارد؛ فلسفهای که میگوید زندگی کردن تاوانی دارد و اگر این تاوان را گرامی نداریم، نتیجه حاصله، نابودکننده میشود. اینجاست که همگی یاد فیلم «انتخاب سوفی» (Sophie’s Choice) میافتیم.
«کشتن یک گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer) بر داستانی از اساطیر یونان اشاره دارد که پادشاه «آگاممنون» در بیشه مقدس «آرتمیس»، گوزنی را به صورت اتفاقی میکشد. این توهین او به خدایان موجب میشود که به او دستور داده شود که به خاطر جبران اینکار او، باید دخترش «اینفیگنیا» را قربانی کند. این افسانه، هسته اصلی فیلم را تشکیل میدهد و داستان را تبدیل به داستانی درمورد عواقب غرور بکند.
«کشتن یک گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer)، روشی منحصر به فرد دارد و در آن از ترکنیگ شاتهای زیادی استفاده شده است. موسیقی فیلم مملو از حس نابهنجاری است و به خوبی عدم آرامش موجود در فیلم را منعکس میکند. تماشای فیلم حس استرس و ناراحتی را برای بیننده به ارمغان میآورد. سبک فیلم سوررئال است؛ اعمال و انگیزه شخصیت ها و دیالوگ ها، غریب به اتفاق به استادی نوشته شدهاند.
شاید عجیب ترین صحنه فیلم که باعث شود بیقاعدگی فیلم بیشتر جلوه کند، صحنهای باشد که «مارتین»، «استیون» را به خانه میاورد. مادر «مارتین» (با بازی «آلیشیا سیلوراستون» چهل و یک ساله)، بعد از دیدن «استیون»، با شجاعت تمام، تصمیم به اغفال کردن او میگیرد و همین شجاعت بیحد و حصر او باعث میشود که فیلم ورای رقت انگیز شود. حتی در فیلمی که مملو از لحظات عجیب و غریب است، این صحنه، پا را فراتر از حد گذاشتن، قلمداد میشود.
همه بازیگران به خوبی خط مشی «لانتیموس» را درک و بخوبی ایفای نقش کردهاند. «فارل» که پیش از این در فیلم «خرچنگ» (The Lobster) همین کارگردان بازی کرده بود، سبک و روش کارگردان را میداند و کاملا استادانه آرام آرام ماهیت شخصیت خودش را لو میدهد. «نیکول کیدمن» که هیچگاه از بازی صحنه های مستهجن ابایی ندارد، گامش را به اندازه نقشش در «چشمان کاملا باز» دراز میکند. (برحسب اتفاق، این دومین فیلمی است که امسال، «فارل» و «کیدمن» در کنار هم بازی کرده اند. فیلم دیگری «فریبخورده» (The Beguiled) است). سه بازیگر نوجوان، «رافی کسیدی»، «سانی سالجیک» و «بری کوگان» ریسکی را پذیرفتهاند که بخوبی از پس آن برآمدهاند. «آلیشیا سیلوراستون» هم بخوبی شخصیت «چر» در فیلم «بی سر نخ» (Clueless) را از یاد ما برده است و غرق کاراکتر حالش کرده است.
نقطه عطف «کشتن یک گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer) بر «مادر» (Mother!) این است که فیلم ابهام کمتری دارد. اگرچه فیلم از لحاظ ادبی مصنوعی به نظر میرسد، اما نتیجه پوچ گرایانه فیلم را بهخوبی انتقال میدهد. فیلم «کشتن یک گوزن مقدس» (The Killing Of A Sacred Deer) باید با فیلمهای همسنف خودش مقایسه شود، اما باید گفت یافتن فیلم همسنف این فیلم، کمی سخت است.