کارگردان: Joe Talbot (جو تالبوت)
نویسنده: Joe Talbot (جو تالبوت), Jimmie Fails (جیمی فیلز),
خلاصه داستان:
یک مرد جوان در یک شهر که حسابی نسبت به قبل تغییر کرده به دنبال بازپسگیری یک خانه قدیمی میرود...
وقتی که به عنوان یک بزرگسال در شهری که در آن بزرگ شده بودم زندگی میکردم، به وفور به سمت خانهای که روزگاری در آن زندگی میکردم میرفتم، سرشار هم از نوستالژی و هم این فانتزی که شاید روزی دوباره آن را خریداری کنم. وقتی نوبت به مکانها میرسد، کمتر پیش میآید که چیزی همان حس و حال را که وقتی که بچه بودیم و در آن زندگی میکردیم با خود به همراه داشته باشد و همهچیز در مورد آن در زمین بارور خاطرهها با ابعادی بزرگتر از چیزی که واقعا هست به نظر میآید.
فیلمسازان پشت فیلم «آخرین مرد سیاه در سان فرانسیسکو» (The Last Black Man in San Francisco) این را درک میکنند و، اگرچه در فیلم پیامی در مورد اعیانیسازی وجود دارد، حداقل فیلم همان قدر در مورد ارتباطی است که یکی با پناهنده دوران کودکی برقرار میکند. این یک کمدی – عاشقانه است که یکی از طرفین آن همان «آخرین مرد سیاه» است که خودش از آن یاد میکند و دیگری یک خانه است.
آن خانه به اندازه انسانهای حاضر در فیلم دارای یک شخصیت است، «جیمی فیلز» (Jimmie Fails که یک نقش تخیلی از خودش را بازی میکند) و «مونتگومری الن» (جاناتان میجرز (Jonathan Majors)). آن خانه یک عمارت دوطبقه و زیبا است که افسانه خانوادگی میگوید توسط پدربزرگ جیمی ساخته شده است، کسی که به او لقب «اولین مرد سیاه در سان فرانسیسکو» داده شده است، حدودا سال ۱۹۴۶. (یک راهنمای تور در چیزی که یک نقطه داستانی میشود در مقابل این گزاره مشاجره میکند.) بعد انسانی فیلم میان جیمی و مونت در سرتاسر سان فرانسیسکو در جریان است ولی به طور ویژه در خانه و اطراف آن شکل میگیرد.
منطقه فیلمور، بهشتی برای مهاجران ژاپنی قبل از جنگ جهانی دوم، در دومین نیمه از قرن بیستم به عنوان «هارلم سان فرانسیسکو» شناخته میشد. حالا که تبدیل به محلهای برای خانوادههای متمول سفیدپوست شده، شخصیت آن بار دیگر با تغییری شگرف مواجه شده است. با این حال، حتی اگر ساکنان آن دیگر مثل قبل نباشند، خانهای که روزگاری جیمی در آن زندگی میکرده خاطرات بیشماری را در خود جای داده است. و، اگرچه او هیچ وقت نمیتواند قیمت حدودی ۴ میلیون دلاری آن را با توجه به میانگین حقوق سالانهاش آماده پرداخت کند، این او را از رویاپردازی در مورد این خانه متوقف نمیکند… و استفاده از یک فرصتی که به وجود میآید.
پدر جیمی، جیمز سینیور («راب مورگان» (Rob Morgan)) خانه را چندین سال پیش از دست داده بود، ولی این باعث نشده تا عشق جیمی به جایی که روزگاری خانهاش بوده اندکی فروکش کند. اگرچه یک زوج مسن سفیدپوست بیش از یک دهه است که مالک خانه هستند، جیمی معمولا با بهترین دوستش به آن حوالی سری میزند تا حال و هوایی تازه کند و کارهایی انجام دهد، از رنگ زدن حصارها گرفته تا رسیدن به گیاهان و کارهایی از این دست. صاحبان فعلی هم از این رفتار جیمی حیرت زده هستند و نمیدانند واکنش درست زنگ زدن به پلیس است یا تشکر کردن از جیمی. یک روز، مرگی در خانواده (که منجر به یک دعوا بر سر ارث و میراث میشود) باعث میشود تا خانه خالی بماند و جیمی تصمیم میگیرد تا به آن جا برود. او صرفا به نقل مکان به آن جا قانع نیست – او تا جایی که میتواند شروع به جمع آوری اثاثیه قدیمی و لوازم مربوط به گذشته میکند تا خانه را به همان شکلی دربیاورد که در بچگیاش آن شکلی بوده است.
کارگردان «جو تالبوت» (Joe Talbot) (که سفیدپوست است و اهل سان فرانسیسکو)، اولین فیلم سینمایی بلند خود را ساخته، «آخرین مرد سیاه در سان فرانسیسکو» را آغشته به یک نوع طنز پوچگرا کرده است. اگرچه پیامهای جدی هم وجود دارد، «تالبوت» یک هوشمندی برنده را به روند فیلم اضافه کرده است. فیلم با یک سکانس آغاز میشود که در آن یک دختر جوان سیاهپوست از یک منطقه که مردان (سفیدپوست) در لباسهای ضد مواد خطرناک در حال گذر است. در یک موقعیت دیگر، جیمی با یک برهنهگرا در یک ایستگاه اتوبوس همدردی میکند.
فیلم بدون نقصهای خاص خود نیست. استفاده «تالبوت» از «الهامات یونانی» حس زورکی بودن میدهد و همیشه در رسیدن به اهداف خود موفق نیست. اوج فیلم، که تقریبا تمامی شخصیتهای ثانوی فیلم را در یک اتاق جمع میکند، مقصر است به این خاطر که رسما تمام تمها و پیامهای ۹۰ دقیقه قبلی فیلم را دوباره بازگو میکند. انگار «تالبوت» به تماشاگران اعتماد نداشته که منظور او را بفهمند یا به خودش اعتماد نداشته که چیزها را به اندازه کافی واضح نشان نداده است.
«آخرین مرد سیاه در سان فرانسیسکو» در مورد اعیانیسازی است ولی رویکردش نسبت به موضوع تماما مستقیم با اعتراضات بسیار نیست. به جای آن، فیلم به سراغ رویکرد کمتر واضح، و تاکتیک جهانیتر میرود. «تالبوت» و «فیلز» نظر مشترکی با مخاطب پیدا میکنند – نوستالژی بچگی – و از آن به عنوان فوندانسیون اثر بهره میبرند. تراژدی وقتی رخ میدهد که تلاشهای خام جیمی برای بازگرداندن خاطرات به واقعیت با واقعیات موجود در بازار املاک در تضاد قارر میگیرد. دلال املاک شاید مهربان باشد ولی فقط تا نقطهای و جیمی باید درس سختی یاد بگیرد مبنی بر این که نمیتواند دوباره به خانه برود. «ساختمان» شاید هنوز وجود داشته باشد ولی همه چیز تغییر کرده است. فیلم با یک استغاره پایان مییابد در مورد این که چطور جیمی، که هویتش به شکل جداییناپذیری با خانه گره خورده، باید به ناشناختهّها سفر کند و دوباره خودش را پیدا کند.
اگرچه «آخرین مرد سیاه در سان فرانسیسکو» کاملا درست نیست، منطبق بر یک داستان از «فیلز» و «تالبوت» ناشی از تجربیات گذشتهشان است. فیلم، یک کار از عشق برای آنهایی که در آن دخالت داشتهاند (شامل «دنی گلاور» (Danny Glover)، شناختهشدهترین بازیگر فیلم، که نقش پدربزرگ نابینای مونتگومری را ایفا میکند)، یک موفقیت بزرگ در جشنواره فیلم ساندنس ۲۰۱۹ بود، جایی که جایزه بهترین کارگردانی را برای «تالبوت» و یک جایزه ویژه هیئت داوران را به ارمغان آورد. اگرچه «تالبوت» به دنبال یک رویکرد نیمه طنز برای مسئله بوده، آن دوز طنز نمیتواند غم نهفته در این که همه این اتفاقات چه معنایی دارند را پنهان کند.