نقد و بررسی فیلم گرتا

  • 0 دیدگاه
  • 381 بازدید
نقد و بررسی فیلم گرتا

درباره منتقد

  • نام: جیمز براردینلی
  • سن: 56 ساله
  • بیوگرافی :

    جیمز براردینلی (متولد ۲۵ سپتامبر ۱۹۶۷) نویسنده و منتقد فیلم آمریکایی است.وی در نیوجرسی آمریکا متولد شد و پس از طی کردن دوران کودکی به چری هال و پس از آن به پیسکاتاوی نقل مکان کرد. وی از دانشگاه پنسیلوانیا مدرک کارشناسی ارشد برق را اخذ نمود و برای سالیان سال در این حوزه مشغول به کار شد. وی همسر خو...

    ادامه بیوگرافی همه نقدها

نقد و بررسی فیلم گرتا (نقد فرمالیستی)

نقد و بررسی فیلم گرتا

Greta (گِرِتا)

کارگردان: :Neil Jordan

نویسنده: :Ray Wright, Neil Jordan

بازیگران:Isabelle Huppert, Chloë Grace Moretz, Maika Monroe

خلاصه داستان :یک دختر جوان، با یک زن بیوه آشنا می‌شود اما بزودی در می‌یابد که بنظر شروع این آشنایی اتفاقی نبوده است…


آن دوران در دهه‌‌ی ۸۰ و ۹۰ را به خاطر دارید که پر شده بود از فیلم‌های تریلری که درباره‌ی دوستان و عشاق روانی‌ای بودند که در نهایت استاکر* از کار در می‌آمدند؟ شاید بهترین فیلم آن دوران را بتوان «علاقه‌ی مرگبار»(Fatal Attraction) دانست اما به هیچ وجه تنها فیلم خوب این دوران نبود. «گرتا»(Greta) تلاش زیادی می‌کند تا استخوان‌بندی آن فیلم‌ها را از قبر درآورده و آن را برای مخاطبان امروزی بازسازی بکند. کارگردان این فیلم یعنی «نیل جوردن» در نیمه‌ی ابتدایی اثر نسبتا خوبی تحویل داده است. البته پس از این مدت متاسفانه فیلم قربانی بدترین و ناگوارترین کلیشه‌های فیلم‌های ترسناک می‌شود؛ شخصیت‌های باهوشی که کارهای احمقانه‌ی غیر قابل جبرانی انجام می‌دهند. مسئله‌ای درباره‌ی کاستی‌های داستانی این اثر وجود دارد… اصطلاحی در سینما داریم به نام «فیلم یخچالی»(Refrigerator Movie) که در هنگام تماشای اثر بسیار خوب و منجسم است اما وقتی پس از چند وقت به آن فکر کنید تازه اشکالاتش برایتان نمایان می‌شود. مطمئن نیستم که اصطلاح مشابهی هم وجود دارد برای فیلمی که درست در جایی که باید اوج بگیرد، فرو می‌پاشد.


شخصیت/قربانی «گرتا» یک زن جوان اهل بوستون به نام «فرانسس مک کولن»(Chloe Grace Moretz) است که در شهر نیویورک با دوست صمیمی خود «اریکا»(مایکا مونرو) زندگی می‌کند. یک روز زمانی که او در مترو حضوور دارد، «فرانسسِ» ضعیف‌النفس ناخواسته یک کیف دستی را پیدا می‎کند. او با این فکر که ممکن است یکی از مسافران قطار این کیف را جا گذاشته باشد، آن را باز می‌کند و مشخصات محل زندگی زن صاحبش را پیدا می‌کند و سپس به آدرسی که بر روی گواهینامه نوشته شده است مراجعه می‌کند. در آنجا او با استقبال بسیار مشتاقانه و پرشور زنی به اسم «گرتا هیدگ»(ایزابل هوپر) آشنا می‌شود. «گرتا» زن تنهایی است که در خانه‌ای زندگی می‌کند که توسط عکاسانی که در حسرت گذشته‌اند اشغال شده است. علاقه‌ی زیاد و به نظر خالصانه‌ی «گرتا» برای دوستی با «فرانسس» چندان عجیب به نظر نمی‌رسد تا اینکه او متوجه موضوع بسیار مهمی می‌شود. خیلی زود اما علاقه‌ی زیاد «گرتا» برای دوستی با «فرانسس» تبدیل به مسئله‌ای عذاب‌آور می‌شود. رفتار استاکرگونه‌ی او «فرانسس» را تا مرز دیوانگی می‌برد اما او کار خلافی نمی‌کند، برای «گرتا» اما مسئله تفاوت دارد.


کارگردان این فیلم در یک ساعت اول آن توانسته تا تنش خوبی ایجاد کند و آن را با ترکیب کردن با اقدامات مرموزانه‌ی «گرتا» تحکمی بیشتری ببخشد. اوج داستان هم جایی است که «گرتا» به دنبال «اریکا» که در حال صحبت با دوستش است راه افتاده است و در لحظه عکس‌هایی را برای «فرانسس» می‌فرستد تا به او درباره‌ی خطرناک بودن او هشدار بدهد. اگرچه هنگامی که فیلم وارد نیمه‌ی دوم خودش می‌شود، «گرتا» تبدیل به همان شخصیت منفی تیپیکال داستان‌های ترسناک می‌شود که به نظر قدرت‌های ابرانسانی نیز دارد. داستان نیز تبدیل به همان کلیشه‌ی تکراری‌ای می‌شود که در دهه‌های هشتاد نیز خسته‌کننده می‌بود و چیز تازه‌تری نیز در خود ندارد.


«جوردن» کارگردان این فیلم، در دهه ۱۹۹۰ و پس از یک سری از فیلم‌های موفق( قابل اشاره‌ترین نمو‌نه‌ی آن فیلم «بازی غم‌انگیز»(Crying Game) بود که برای آن یک اسکار بهترین فیلمنامه‌ برد) تصمیم گرفت تا نام خود را به فهرست کارگردانان درجه اول نیز اضافه کند. اگرچه اما، از آن موقع او حضور چندان محسوسی در این زمینه نداشته است و بیشتر در حوزه‌ی تلوزیون مشغول به کار بوده است(برای مقال او خالق و نویسنده‌ی سریال «برژیا»(The Borgias) بوده). اگرچه عادلانه نیست که «گرتا» را یک بازگشت مجدد و قدرتمندانه بدانیم اما شاید مهم‌ترین فیلمی باشد که «جوردن» در ۲ دهه‌ی اخیر ساخته است و شاید باعث شود که او توانایی‌های خود را مجددا امتحان کند.


«ایزابل هوپر» که به نظر هیچ محدودیتی ندارد در بازی کردن نقش‌هایی که خودش علاقمند به ایفای نقش در آن‌ها است، در نقش «گرتا» موجود چندش مناسبی را خلق کرده است. حتی در صحنه‌های ابتدایی نیز کاملاً مشخص است که چیزی در مورد این شخصیت درست نیست و «هوپرت» نیز متوجه است که چگونه این شخصیت را بازی کند که او را خطرناک نشان بدهد، حتی اگر در نگاه «فرانسس» چیزی جز یک زن تنها‌ی نیازمند توجه نباشد. «کلویی گریس مورتز» در نقش «فرانسس» بسیار معمولی است. حضور او کاملاً زیرسایه‌ی «مایکا مونرو» قرار گرفته است حتی با ای نکته که زمان حضور او در فیلم بسیار محدودتر است ( مایکا مونرو بازیگر نقش اصلی در فیلم‌هایی مثل «تعقیب می‌کند»(It Follows) و بازیگر نقش مکمل در فیلم مستقلی مثل «پس از همه چیز»(After Everything). شاید شما فکر کنید که بازی کردن نقش یک قربانی استاکر در همچین فیلمی نیازمند تشکر از عوامل فیلم نباشد اما «جیمی لی کورتیس» احتمالاً با شما موافق نباشد.


شاید این مسئله که فیلم بسیار عادی و معمولی‌ای مثل «گرتا» در گیشه‌ی امروز یک گزینه‌ی معقول برای رفتن به سینما محسوب می‌شود، نشانه‌ی خوبی از اوضاع سینما نباشد. فیلم بیش از اینکه بد باشد، ملال‌آور است. تجربه‌ی دیدن فیلمی که شروع قوی‌ای دارد اما کارگردان در نهایت در برابر استانداردها و کلیشه‌های ژانر، به جای اینکه آن‌ها را تغییر دهد در برابرشان تسلیم می‌شود، همیشه ناامیدکننده است. در نهایت «گرتا» چیزی بیشتر از یک فیلم متوسط نیست که بازیگران خیلی خوبی دارد. هر کسی که با انتظار بالایی به دیدن این فیلم نرود احتمالا ناامید نشود. اما در هر صورت این فیلم با آثار درجه یک «جوردن» اختلاف بسیار زیادی دارد.

برای نظر دادن باید عضو شوید!

ورود به سامانه عضویت رایگان