کارگردان :Martin Scorsese
نویسنده :Jay Cocks
بازیگران :Leonardo DiCaprio,Cameron Diaz,Daniel Day-Lewis
خلاصه داستان :بيل کاتينگ" قصاب سر دسته آمريکاييها ،حريف ايرلندي خود کشيش "والن" را که سردسته گروهي ايرلندي به نام خرگوشهاي مرده است ميکشد و آمريکاييها پيروز ميشوند.بعد از گذشت شانزده سال پسر کشيش، "آمستردام" به نيويورک باز ميگردد تا از بيل به خاطر مرگ پدرش انتقام بگيرد.
این یک فیلم تاریخی بسیار حماسی است که تنها اندکی ویژگی جدید دارد، یک داستان عاشقانهی چفت و بست دار را هم چاشنی کارش کرده و سعی دارد به آن جایگاهی که انتظارش را داشته برسد. و این فیلم یکی از همان فیلمهایی است که من به آن نمرهی کامل میدهم. ناباورانه است؟ من اینطور فکر نمیکنم. «دار و دستههای نیویورکی» چیزی بهتر از عالی است: چرا که به شدت پویا است. «مارتین اسکورسیزی» از کتاب «هربرت آزبری» که در سال ۱۹۲۸ چاپ شد استفاده کرده و ما را به دیدن مهاجرانی که با چاقو، تبر و ساطور میجنگند تا در اواسط قرن نوزدهم تکهای از خیابانهای نیویورک را تصاحب کنند دعوت میکند. این همان فیلمی است که اسکورسیزی سه دهه در حسرت ساختش بود. فیلمنامهی گاهاً خام «جی کاکس»، «کنت لانگرن» و «استیون زیلین» صرفاً فیلم را جلو میبرد. این فیلم تا مغز استخوان شما نفوذ میکند. از همان سکانس ابتدایی –که "کشیش والون" (با بازی خوب «لیام نیسون») سردستهی یک گروه ایرلندی با یک تیغ ریشهایش را میتراشد- اسکورسیزی ذهن شما را درگیر میکند. وقتی که پدر خودش را با تیغ زخمی میکند، پسرش خون را از روی تیغ پاک میکند. پدر میگوید: "هیچوقت نگذار خون جاری شود". برای ۱۶۸ دقیقه، اسکورسیزی خون را در فیلمش جاری میکند. کشیش گروهش "خرگوشهای مرده" را به خارج از یک تونل تاریک میبرد، به خیابانهای برفی و ساکت منهتن، جایی که هرج و مرجی ایجاد نمیشود. شما باید به سختی در آن نور زیاد به دنبال "بیل قصاب" (دنیل دی لوئیس) سردستهی "بومیها"ی نیویورک بگردید. این قاتل که یک چشم مصنوعی دارد آمده تا این گروه ایرلندی عاشق پاپ را نابود کند. نبرد باعث میشود برفهای روی زمین سرخ رنگ بشوند، کشیش بمیرد و پسرش سودای انتقام در سر داشته باشد. با فیلمبرداری عالی «مایکل بالهاس» و تدوین شاعرانهی «تلما شنمیکر»، این سکانس نفس شما را در سینه حبس میکند. این تازه اول کار است. دوربین به عقب میرود، تمام منهتن را نشان میدهد با یک تاریخ: ۱۸۴۶٫
شانزده سال به جلو میرویم: پسر کشیش (با بازی چشمگیر «لئوناردو دی کاپریو»)، که خودش را "آمسرتدام" نامیده است، به منطقهی "فایو پوینتز" باز میگردد و سعی دارد کم کم در گروه بیل نفوذ کند و در نهایت او را بکشد، او اصلاً قصد ندارد او را مخفیانه یا عجولانه به قتل برساند. تنها عاملی که تا حدی حواس آمستردام را پرت میکند، دختر جیببری به نام "جنی" («کمرون دیاز») است. چیزی که عیار فیلم را بالا برده به تصویر کشیدن نیویورک قدیم در دوران جنگهای داخلی توسط اسکورسیزی است. نژادپرستی و خشونتهای گروهی توسط یک سیاستمدار پست فطرت (با بازی خوب «جیم برادبنت»)، یک قاتل («برندان گلیسون»)، و یک پلیس («جان سی رایلی») تشدید یافتهاند و هر کسی هم که نتواند سیصد دلار مالیات پرداخت کند، مشمول مجازات میشود. در یک سکانس دلخراش، مهاجرانی که به نیویورک آمدهاند در حال جا به جا کردن سربازان مرده به داخل اسکله هستند. در این فیلم پرستاره، دی لوئیس یک ابرستاره به شمار میآید. چه وقتی که بیل همچون یک جنتلمن با یک کلاه بلند در خیابانهای نیویورک قدم میزند یا وقتی که پرچم آمریکا را دور بدنش میپیچد تا به آمستردام بگوید "تمدن در حال فروپاشی است"، دی لوئیس نقطهی عطف فیلم است. این نقشآفرینی به خوبی هم شوخطبعی و ذکاوت او و هم ددمنشی و خشونت بیل را به نمایش میگذارد. هیچ نقشآفرینی دیگری نمیتوانست به این اندازه خوب باشد. بیل به آمستردام میگوید: "من خشمی را در تو حس میکنم". ما رویارویی پایانیشان (که البته دی کاپریو از آن جملهی بیل خطاب به او به بعد یک حالت انقباض خاصی درونش به وجود میآید) را به اندازهی دیگر لحظات فیلم دوست نداریم. آن سکانس تقریباً یک پسرفت است. اسکورسیزی آن سکانس پایانی را در آشوبهای ۱۸۶۳ که در نیویورک ایجاد شد به تصویر میکشد، آشوبهایی که نیویورک را به میدان نبردی میان دستههای مختلف از مردم تبدیل کرد: فقیران در برابر ثروتمندان، سیاهها علیه سفیدها، گروهها علیه گروهها. بهتآور هم کلمهای نیست که بتواند این سکانسها را به خوبی توصیف کند. هیچ شُرتکات دیجیتالی وجود ندارد، هیچکدام از مردم با حقههای کامپیوتری درست نشدهاند. اسکورسیزی، یک هنرمند واقعی، یک گروه سازندهی فوقالعاده را کنار هم جمع کرده است (آفرین بر «دانته فراتی» با آن طراحی صحنهی فوقالعادهاش) تا در استدیوی "سینسیتا" به تولید فیلم بپردازند. چیزی که اسکورسیزی با «دار و دستههای نیویورکی» به دست میآورد فراتر از استانداردهای امروزی است، یک پیروزی هنرمندانه و احساسی. شما میتوانید به جای دیدن این فیلم، انتظار دیدن فیلمهای دیگر را بکشید، اما مطمئن باشید دیگر چنین اثر حماسی و بزرگی را نخواهید دید.