خلاصه داستان:
«شکوه» که به تازگی پس از دریافت تخصصش در رشته ی پزشکی از خارج به وطن بازگشته، پس از بررسی همه جانبه تصمیم میگیرد که به یاری پدرش که تاجر فرش است و خانم دکتر کوهی، در شهر زادگاهش کلینیکی دایر کند و به این منظور امیدوار به همکاری عمویش، دکتر مشتاق است. اما دکتر «مشتاق» در روستای دور افتاده ای مشغول خدمت است.« شکوه» به اتفاق پدرش به روستا سفر میکند تا دکتر مشتاق را بیابد و وقتی به مقصودش میرسد، نه تنها موفق به جذب عمویش نمیشود، که خود نیز کنار او باقی می ماند.