هویت (به انگلیسی: Identity) فیلم روانشناسانه، رازآلود و جنایی محصول سال ۲۰۰۳ کشور ایلات متحده امریکا است. این فیلم از ساختههای جیمز منگولد کارگردان امریکایی میباشد که همسرش یعنی کتی کانرد تهیه کنندگی آن را بر عهده داشتهاست. مایکل کانی فیلمنامه را نوشته است. در این فیلم بازیگرانی چون جان کیوساک،آماندا پیت، آلفرد مولینا، کلیا دووال و ری لیوتا به ایفای نقش پرداختهاند.
خلاصه داستان:
مالکوم ریورز مرد زندانی مبتلا به اختلال چند شخصیتیاست که به جرم ارتکاب به چندین قتل، محکوم به اعدام است و در شب قبل از اجرای حکم به درخواست روانشناس او (مالیک) جلسهای برای ارائه آخرین دفاعیاتش ترتیب داده میشود. روانشناس او سعی دارد تا به حاضران در جلسه و قضات نشان دهد که قتلهای مالکوم بهطور ناآگاهانه و به دلیل شرایط روحی و روانی خاص او صورت گرفتهاست. آنچه که مالکوم برای حضار تعریف میکند ماجرای شبی بارانیست که در آن ۱۰ شخصیت داستان فیلم شامل یک بازیگر زن و رانندهاش، یک پلیس و زندانیاش، یک دختر جوان، یک خانوادهٔ سه نفره (زن و مرد و یک پسر بچه ۱۰ ساله) و یک زوج جوان به دلیل شرایط بد جوی در یک مهمانسرا در حومه شهر توقف میکنند و بهمراه صاحب مهمانسرا جمعی ۱۱ نفره را تشکیل می دهند. کلیه راههای ارتباطی مهمانسرا به دلیل شرایط بد جوی با خارج قطع شدهاست. ناگهان با کشته شدن یکی از آنان اوضاع بهم میریزد. پس از مدتی کوتاه نفر بعدی هم کشته میشود. قاتل برای هر جسد، شمارهای میگذارد و این یعنی اینکه هر یک از آنها میتواند قربانی بعدی ماجرا باشد. از اینرو یک فضای بی اعتمادی و رعب و وحشت در میان سایر افراد باقیمانده ایجاد میشود. فضایی که حتی مخاطب نیز آنرا به روشنی لمس میکند. بین برخی از افرد ائتلافهایی جهت پیدا کردن قاتل اصلی در میگیرد اما قاتل اصلی همچنان ناپیداست. افراد باقیمانده یکی پس از دیگری کشته میشوند و سرانجام تنها کسیکه زنده میماند دختر جوان فیلم است. یعنی تا این لحظه سایر شخصیتهای خطرناک منفک شده از مالکوم به قتل رسیدهاند . دکتر مالیک با استناد به این امر، برای حاضرین در جلسه چنین استنباط میکند از آنجاییکه مالکوم در حال حاضر به یک وحدت و یکپارچگی شخصیتی دست یافته و نسبت به سایر شخصیتهای وجودی خویش بینش لازم را پیدا کردهاست از اینرو نمیتواند دیگر خطری برای سایرین در بر داشته و به سطح آگاهی رسیدهاست. بنابراین با اعلام رأی بخشودگی از سوی قضات حاضر در جلسه، جهت انتقال و بستری شدن در یک مرکز روانپزشکی به دکتر مالیک سپرده میشود. اما در طول مسیر انتقال به مرکز روانپزشکی در حالیکه به نظر میرسد همه چیز بهخوبی و خوشی به پایان رسیده و در ماشینی که زندانی بهمراه دکترش عازم محل مذکور است ناگهان مالکوم، دستبندش را دور گردن دکتر مالیک حلقه کرده و وی را خفه میکند و تازه اینجاست که مخاطب متوجه میشود شخصیت قاتل در ذهن مالکوم همان پسربچه ۱۰ ساله است.