شهردار شهر
بعد از دستگیر شدن دالتونها، لوک خوش شانس را به یک ایالات دیگر میفرستد
تا تبهکار را دستگیر کند اما بعد از آن زلزله شدیدی رخ میدهد که همه مردم
شهر میمیرند اما لوک چهل سال بعد که به آن شهر بر میگردد همه چیز تغییر
کردهاست و میفهمد تاریخ آن شهر غلط است و میخواهد حقیقت را روشن کند
وقتی به رستوران لورل و هاردی میرود دو تا دزد (دزد عروسک ها) و (رشید) به
آن جا حمله میکنند و عکس دالتونها را در لباس لوک پیدا میکنند و او
میگوید از بازماندههای زلزله است و او هم همه چیز را میگوید اول داستان
دالتونها را تعریف میکند که داتون داخل یک درخت میروند و خود را درخت
آرزو جا میزنند بعد داستان المپیک را تعریف میکند که دالتونها مشعل
المپیک را میدزدند و در آخر معلوم میشوند که آن دو دزد پسرهای جو دالتون
دالتون قد کوتاه هستند که وقتی هویت لوک معلوم میشود آن هم برای آنها
داستان عشق جو و منشی شهردار را تعریف میکنند.