آقای جونز (به انگلیسی: Mr. Jones) فیلمی محصول سال ۱۹۹۳ و به کارگردانی مایک فیگیس است. در این فیلم بازیگرانی همچون ریچارد گییر، لنا اولین، آن بنکرافت، تام ایروین، دلروی لیندو، لورن تام، بروک آلتمن، آلبرت هندرسون ایفای نقش کردهاند.
مردی (گیر) وارد یک ساختمان در دست بنا میشود و به مقاطعه کار میگوید که نجار است و به دنبال کار میگردد. سپس برای کار به بام ساختمان میرود و میگوید که میخواهد پرواز کند. همکارش با هزار تمهید او را نجات میدهد. در بیمارستان روانی، خود را به ̎دکتر لیبی̎ (اولین)، ̎جونز̎ معرفی میکند. خیلی زود ̎جونز̎ از بیمارستان مرخص میشود. به بانک میرود، همهٔ پساندازش را میگیرد و دختر صندوقدار بانک را به ناهار دعوت میکند. به همه اسکناس صد دلاری انعام میدهد و عصر در یک کنسرت موسیقی کلاسیک به روی سن میرود و ارکستر را رهبری میکند. در بیمارستان، ̎لیبی̎ بیماری او را تشخیص میدهد. درمان آغاز میشود. پس از بهبودی، در دادگاه با خوشروئی قاضی را قانع میکند که آزادش کنند. سر راه بازگشت با ̎لیبی̎ به کنار دریا میروند. ̎جونز̎ از او میخواهد که درمانش کند. در طی درمان، این دو رابطهای صمیمانه مییابند. تنها دوست ̎جونز̎، ̎هوارد̎ (لیندو)، نجار سیاهپوستی است که به او سر میزند. درمان بدون کمترین موفقیت ادامه مییابد. ̎لیبی̎ از صندوقدار بانک میفهمد که ̎جونز̎ دلباختهٔ زنی موسیقیدان بوده است و ̎جونز فکر میکند که زن مرده است، اما ̎لیبی̎ که در جستوجوی زن بوده میگوید او نمرده و زنده است. ̎جونز̎ دچار سوء تفاهم میشود و بیمارستان را ترک میکند اما ̎لیبی̎ دنبال او میرود. همکار ̎لیبی̎ که احساس حسادت میکند، درمان ̎جونز̎ را به دکتر دیگری واگذار میکند و ̎لیبی̎ از این سمت برکنار میشود. ̎جونز̎ دوباره سراغ همان خانهٔ در دست بنا میرود و باز برفراز بام قصد پرواز دارد. ̎لیبی̎ سر میرسد و او را نجات میدهد.
ـ آقای جونز میکوشد یک فیلم روانشناسانهٔ واقعی و واقعبینانه و غیر کلیشهای باشد و از مردی بیگذشته و پیچیده و زنی تنها با موقعیتی مشابه مرد، رابطهای دشوار را شکل دهد بیآنکه در دام کلیشههای معمول این نوع رابطههای سینمای روانشناسانه بیفتد. روی این موی باریک راه رفتن، جرأت و جسارت میخواهد و توان و دانش سینمائی و فیلمنامهای پخته و منسجم و دکوپاژی دقیق و اجرائی توانا اما وقتی پرسوناژها، تخت و بدون عمق باشند و کوششی در شخصیتپردازی و شناخت آنان نباشد، و وقتی این رابطهٔ باریک در نیاید و اجرا چیز تازه و جدیدی نداشته باشد، نتیجه، ملال خواهد بود که هست. شخصیتها شناخته نمیشوند، انگیزهها روشن نمیشوند و فیلم در نوعی خلاء و کمباری تا انتها، بیهوده و بیایجاد علاقه پیش میرود.