ناصر خلاف کار خردهپایی است که با دزدیدن قالپاق و ضبط ماشین روزگار میگذراند. او در یکی از همین سرقتها در اتومبیلی را باز میکند اما داوود را میبیند که در اتومبیل نشسته. آنها از دیدن هم جا میخورند اما با رسیدن صاحب اصلی اتومبیل با هم فرار میکنند و مشخص میشود که هر دو خلاف کار هستند. بحثهای آنها برای تقسیم پول و قطعات اتومبیل مسروقه به جایی نمیرسد؛ پس با هم درگیر میشوند و داوود، ناصر را نقش زمین میکند. ناصر از هوش میرود و داوود که دوستانش او را دیوید صدا میزنند، او را به خانهشان میآورد. در خانه، خواهر داوود، فیروزه ناصر را مداوا میکند و آنها به هم دل میبازند. داوود و ناصر تصمیم میگیرند اتومبیل را بفروشند. اما ناصر گواهینامه مالک اتومبیل را پیدا میکند. داوود پی میبرد اتومبیل متعلق به مژگان است؛ دختر رئیس شرکتی که سالها پیش داوود در آنجا کار میکرده و به او علاقه داشته. اما با به زندان افتادن داوود، مژگان هم ناپدید میشود. او با موبایل مژگان تماس میگیرد. مژگان از او میخواهد اتومبیل را به او در شمال برساند. داوود و ناصر تصمیم میگیرند به شمال بروند و برای اینکه کسی به آنها شک نکند، فیروزه را هم همراه خود میبرند. علاقه ناصر به فیروزه باعث میشود مادرش را هم با خود به سفر ببرد تا در راه با فیروزه آشنا شود؛ ولی مادر ناصر از ابتدا بنای ناسازگاری را با فیروزه میگذارد. این چهار نفر در حالی با هم به شمال میروند که جمشید، آنها را در تمام این مراحل تعقیب میکند. او در تماس با فردی که رئیس صدایش میزند، گزارش لحظه به لحظه را از اتومبیل به او میدهد. آنها در هتلی اقامت میکنند اما داوود و ناصر شب را در اتومبیل میگذرانند. صبح در یک لحظه که ناصر به هتل میرود و داوود برای تماس گرفتن با مژگان از اتومبیل پیاده میشود، مادر ناصر و فیروزه برای گشت و گذار و خرید، اتومبیل را با خود میبرند. ناصر و داوود به تصور به سرقت رفتن ماشین با جمشید که در تعقیب آنها بوده، درگیر میشوند. رفتار تند مادر ناصر با فیروزه باعث به هم خوردن تمرکز فیروزه و تصادف آنها میشود. پلیس در بررسی صحنه تصادف پی میبرد که…