هلن گریس که به تازگی از شوهرش جدا شده، به همراه پسران دوقلویش جارد و سیمون و دختر بزرگش ملوری به خانهای قدیمی در املاک اسپایدرویک متعلق به عمه لوسیندا اثاث کشی میکنند. در شب اول اقامت شان در خانه جدید، ملوری پشت دیواری کاذب یک آسانسورکوچک و یک کلید عجیب پیدا میکند. جارد با استفاده از آسانسور و کلید به اتاقی مخفی راه پیدا میکند که متعلق به صاحب قدیمی خانه آرتور اسپایدرویک است.
جارد با استفاده از کلید صندوقی را باز کرده و نوشتههای اسپایدرویک را مییابد. کتابچهای که حاوی اسرار سرزمین پریان است و اسپایدرویک طی یاداشتی از یابنده خواسته تا محتویات خطرناک کتاب را نخواند. اما جارد اخطار را نادیده گرفته و مهر از کتاب برمی گیرد. مدتی بعد جرد با موجود کوتولهای به نام تیمبل تاک برخورد میکند که از موجوداتی کوچک و معمولاً نامرئی با وی سخن میگوید و اینکه موجودی پلید به نام مولگارت در صدد دستیابی به کتابچه اسپایدرویک است تا بر تمامی سرزمین پریان حکمرانی کند.
اسپایدرویک سالها قبل ناپدید شده، اما قبل از رفتن حصاری جادویی پیرامون خانه برای حفاظت از دخترش تعبیه کرده است. جارد موضوع را با برادر و خواهرش در میان میگذارد، اما آنها حرفهای جرد را جدی نمیگیرند. تا اینکه سیمون توسط بختک های شرور مولگارث دزدیده و به اسارت گرفته میشود. همزمان جارد با بختکی خوش قلب و دشمن مولگارت به نام هاگسکوئیل آشنا میشنود. مولگارت سیمون را رها میکند تا کتابچه را برای وی بیاورد.
اما جارد و ملوری او را از کار برحذر میکنند و در نتیجه با حمله گسترده بختکگها به خانه روبرو میشوند. به نظر میرسد تنها کسی که میتواند به آنها کمک کند وارث خانه، یعنی لوسیندا دختر سالخورده اسپایدرویک است. اما عمه لوسیندا به آنها میگوید تنها راه نجات آنها یافتن آرتور اسپایدرویک است اما او نمیتواند به ان ها کمکی کن دمولگراث سه صفحه از کتاب را میدزدد و ...
bad nist