سال ۲۱۵۴ میلادی است. داستان در یکی از چندین ماه سیارهای در سامانه ستارهای آلفا قنطورس به نام پندورا (به انگلیسی: Pandora) اتفاق میافتد. انسانها تحت شرکتی به نام آردیاِی مشغول خارج کردن سنگی با ارزش و فلز مانند از دل این سیاره هستند. پندورا حاوی گوناگونی شگفتانگیزی از زندگی فرازمینی است، و جوی غیرقابل استنشاق برای انسانها دارد، همچنین محیطی در تضاد با طبیعتی که مانند آن در روی زمین وجود دارد. نام سیاره از این جهت اشاره به وضع مصیبتبار آن (از دید انسان) دارد (که به اسطورهشناسی پاندورا بازمیگردد).
از میان جانداران بومی این سیاره موجوداتی شبیه به انسان هستند که ناوی نامیده میشوند. ناویها دارای سطح بسیار پایینتری از پیشرفت فنی در مقایسه با انسانها هستند و نیمه وحشی و بدوی به نظر میآیند، اما دارای فرهنگی بسیار غنی و کلنگر هستند که آنها را با مکان زندگیشان در حال تعادل قرار میدهد.
پندورا دارای سیستم حیات وحش نامتعارفی است، بطوریکه سیاره و تمام موجوداتش دارای یک شبکه عصبی مشترک بوده و با هم در ارتباطند (که یادآور مفهوم گایا در اسطورهشناسی و جنبشهای محیط زیستی است). ناویها از طریق نقاط اتصالی نورونی (به انگلیسی: neural interface) در گیسوان موهای خود، از نظر خودآگاهی با اسبهای خود متصل میشوند، و درختان جنگل از طریق ریشههای خود اتصال عصبی با یکدیگر دارند. خلاصه اینکه محیط پاندورا محیطی است که دانشمندان بشری در فیلم را سخت تحت تأثیر قرار داده، و محیط منحصربهفرد این دنیا، مرزهای بین علم و عرفان را درهم مینوردد.
منابع طبیعی که بشر در این سیاره بدنبال آن است آنآبتینیوم (به انگلیسی: unobtainium) (به معنی عنصر نایاب) نام دارد. این ماده نوعی سنگ کانی مرموزی است که دارای خواص میدانی عجیبی است، بطوریکه باعث ظهور آثار پادگرانشی و اختلال میادین الکترومغناطیسی میشود.
در داستان فیلم، زمینیان به منظور تصرف منابع سرشار پندورا (سیاره ناویها)، آماده برای اشغال نظامی و استفاده از قوه قهریه میشوند که منجر به نابودی خانه و کاشانه ناویها و محیط زیستشان خواهد گشت. ناویها اکنون در معرض انقراض قرار دارند.
اما از سوی دیگر، گروهی از انسانهای دانشمند مشغول آزمایش پروژهای هستند بنام آواتار که در آن با علم ژنتیک بدنهای ناوی مصنوعی در آزمایشگاه خلق کرده، و خودآگاهی انسانی را به عنوان رانندهٔ آن بدن بطور موقت درون آن بدن تزریق یا قالب کرده[۶] تا بتوانند از این طریق با فرستادن این ناویهای مصنوعی، داخل جماعت ناویها بطور ناشناس تجسس کرده تا بلکه فرهنگ و رسم و رسوم آنان را بشناسند. در واقع، این بدنهای مصنوعی چیزی جز نوعی نفربر با کنترل از راه دور بسیار پیشرفته نیست.
جیک سالی (به بازیگری "سم" ورثینگتون)، سربازی جانباز بر روی ویلچر است که هنگام خدمت در تفنگداران دریایی ایالات متحده آمریکا از ناحیه دو پا فلج شدهاست. هنگامی که او را برای پروژه آواتار به عنوان خلبان یکی از بدنها بکار میگیرند، او طبق مأموریتش سعی در رخنه کردن در بومیان و کشف رموز و اطلاعات سری آنان میپردازد. اما تدریجاً طی ماجراهایی با «نیتیری» (با صدای زویی سالدانا)، شاهزاده و دختر بزرگ قبیلهٔ ناویها تدریجاً پیوند عاطفی برقرار میکند و رفتهرفته پی به عمق زیبائی فرهنگ بومیان برده، و سعی میکند به آنها کمک کند، تا جایی که مجبور است سرانجام در برابر نسل انسانهای غاصب، یعنی نوع خودش، قرار گیرد …
jaleb bud