کارگردان مشهور تئاتر در ۹۳ سالگی از کاستن از فعالیتهای خود سر باز میزند. او در مصاحبهای که سال گذشته با روزنامه گاردین انجام داد، از شیوه ساکت کردن تماشاگران، دردسر اجرای نمایشنامههای شکسپیر در فرانسه و تفاوت میان لارنس الیویر و جان گیلگود صحبت کرد.
65 سال پیش کنث تاینن ویژگیهای پیتر بروک ِ جوان را چنین ارزیابی کرد:«آرام، کنجکاو و به لحاظ ذهنی دقیق، توام بااستعدادی پرشور و غیرقابلتحمل». حالا پیتر بروک 93 ساله شاید کُندتر از آن روزگار راه برود اما استعدادهایش هنوز باقی است. او همانند گذشته سرش شلوغ است.نمایشنامه جدید او زندانی سال جدید در شهر پاریس به روی صحنه خواهد رفت.
وقتی در شهر لندن با او همنشین شدم ،اجرای «کودنها» نوشته استیون ساندیهم را در نشنال تیاتر شهر لندن دیده بود که آن را «یکی از بزرگترین موزیکالهایی که دیدهام. ترکیبی بینقص از احساسات ملموس و عظمتی خیرهکننده» توصیف کرد.برای کسانی که پیتر بروک را یکجور راهب صحنه نمایش میدانند که متعهد به فضای خالی و سادگی بیشازحد(درصحنه) است، علاقه او به کودنها مانند شوک است. اما بروک در ابتدای کارش همه نوع نمایشنامهای را به روی صحنه برد از آثار شکسپیر گرفته تا کمدی، اپرا و تئاتر موزیکال. ایرما خوشگله را در «وست اند» و خانه گلها اثر هارولد آرلن را در برادوی روی صحنه برد.
درحالیکه نسل جدید شاید به تنوع کارنامه پیتر بروک آشنایی نداشته باشد ، او هرگز ریشههای خود را از یاد نبرده است. دیدار ما کمی پس از درگذشت یکی از دوستان بروک،پیتر هال انجام شد، بروک درباره دوستش میگفت:«یکی از ویژگیهای فوقالعاده هال، جذابیت بود.خصوصیتی که من در دو چهره تیاتری فراموششدهی این روزها دیدم. دو چهرهی که در زندگی من نقش داشتند. یکی از آنها سر باری جکسون، جنتلمنی بریتانیایی و قدیمی اهل میدلند و از تاجران لبنیات بود که ساختمان « بیرمنگام رپ» را ساخت و سالن تیاتری را در استراتفورد اداره میکرد. و زمانی که تنها 21 سال داشتم ازم دعوت کرد تا نمایشنامه درد بیهوده عشق اثر ویلیام شکسپیر را روی صحنه ببرم.»
فرد دیگری که بیشترین تأثیر را در زندگی پیتر بروک داشت، تهیهکنندهی از وست اند،بینکی بیوموند است که سلیقه عجیبی داشت.بروک درباره بینکی چنین میگفت:«اگر از من میخواست جزئیاتی در نورپردازی، لباس یا طراحی صحنه تغییر بدهم، تماس میگرفت و جوری صحبت میکرد که نمیتوانستی با او مخالفت کنی.این چهرهها چنان جذابیتی داشتند که برای رسیدن به خواستههایشان به زورگویی یا اوقاتتلخی متوسل نمیشدند.»
اگر به خاطر ویژگیهایی بروک را میشناسند به این خاطر است که او کاملاً این خصوصیات را داراست. دغدغه اخیر پیتر بروک تفاوت غیرقابل تطبیق زبان فرانسه و انگلیسی است.چراکه او از سال 1971 پاریس را بهعنوان محل زندگی برگزیده و در پاریس مرکز بینالمللی تیاتر را برای تحقیقات بنیانگذاری کرده است.موضوعی که پیتر بروک استاد آن است.آیا تفاوتهای زبان انگلیسی و فرانسه برگردان آثار شکسپیر به فرانسه را ناممکن کرده است؟
پیتر بروک اعتقاد دارد:«ناممکن نیست اما بسیار دشوار است. جملات مشهور شکسپیر را در مکبث نظر بگیرد.مانوک منوکیان نمایشنامه را به فرانسه ترجمه کرده اما یک ذهن تربیتشده فرانسوی نمیتواند با ذهن غیرمنطقی خودش را تطبیق بدهد.یک بازیگر انگلیسی هر هجای کلمات شکسپیر را میفهمد اما یک بازیگر فرانسوی درنهایت جمله یا یک خطابه شکسپیری را با ریتم برونریزی میکند. بازیگر فرانسوی هیچگاه «عجله نکن » را نمیفهمد. تنها مترجمی که با او همکاری کردم و توانسته موانع زبان را از پیش رو بردارد ژان کلود-کاریر است.او توانایی درک ایدههای درونی متن را دارد بااینکه فقط کلمات وزین بکار ببردو زبانش به شفافیت آب تازه چشمه است.»
بروک تفاوت فرهنگها را درک میکند چنانچه در کتابش مینویسد:«اگر در انگلیسی ما کلمات را بیان میکنیم ، فرانسویها افکارشان را میگویند.»
او همچنین فاکنتورهای مشترکی بهخصوص در مورد یافتن بازیگرانی با خود افشاگری بیشتر در سطح جهانی میبیند.
«اگر ما به دوران تیاتر الیزابت بازگردیم، گمان میکنم از ناپختگی و بیظرافتیهایی که میبینیم،حیرت کنیم.در طول قرنها، جستوجو برای بازیگر خوب وجود داشته اما زمانی که من تیاتر را شروع کردم تیاتر هنوز محل گریمهای مصنوعی بود. طراحان آن زمان الیور مسل یا سیسیل بیتون، کلاهگیسهای مصنوعی و گریمهای سنگین طراحی میکردند.آنچه الآن در تئاتر میبینم بخشی به لطف دوربینها و کوچک شدن سنهاست که لایههایی از تظاهر از تیاتر بخت بربسته و شخصیت بازیگر مشهودتر شده است.»
شاید نظر پیتر بروک حقیقت داشته باشد اما تصنعی بودن هنوز در تیاتر از میان نرفته است ،پس لذت از جعل هویت چه میشود؟
پیتر بروک اعتقاد دارد:«مسلماً بهعنوان بازیگر باید ژرفای درون را بامهارت بیرونی تطبیق بدهی.به یاد یکسری از بازیگرانی افتادم که با آنها همکاری داشتم.سر لارنس الیویربهعنوان بازیگر کاری نبود که نتواند از عهده ش برآید جز آنکه دسترسی به عمیق ترین منابع انسانی نداشت. در نقطه مقابل جان گیلگود استعداد کمی از لارنس الیویر را در جعل هویت داشت اما قلبی پاک، خالص و حساس داشت که همیشه با او روی سن بود.پل اسکوفیلد نیز استعداد افشای درون خودش را داشت.»
پیتر بروک در کتاب جدیدش در مورد تأثیر اجرای زنده شاید اثرگذارترین نظرات را ارائه کرده باشد.او مینویسد:«هر شکل از تیاتر نقطه اشتراکی با ویزیت پزشک دارد.وقتی از در بیرون می آیید،باید احساس بهتری نسبت به زمانی که وارد شدید پیدا کنید.اما چطوری احساس بهتر پیدا می کنید؟جسمی، روحی یا اخلاقی؟»
بروک درباره این جملاتش می گوید:«من فکر میکنم حال بهتر از حس مسوولیت هنرمند به تماشاگرش منتج میشود.مردم حدود دو ساعت یا بیشتر خودشان را به شما می سپارند. شما باید به آنها احترامی بگذارید که از اعتمادتان به کاری که انجام می دهید، منشا می گیرد.در پایان روز شاید شما در تماشاگر خشونت،ویرانی یا بی نزاکتی را تشویق کرده باشید. یا توانسته باشید به او کمک کنید.منظورم این است که با این کار می توان تماشاگر را تحت تأثیر قرار داد، او را درگیر کرد و به سکوتی واداشت که در تیاتر وجود دارد.»
ترجمه: ارغوان اشتری