نقد و بررسی فیلم غلامرضا تختی
کارگردان :بهرام توکلی
نویسنده :سعید ملکان, بهرام توکلی
بازیگران :ماهور الوند, آتیلا پسیانی, سیاوش طهمورث
خلاصه داستان:
این فیلم شامل سه فاز از زندگی غلامرضا تختی در مقطع کودکی، نوجوانی، بزرگسالی و مبارزات مسابقات کشتی و فوت وی میپردازد...
نقد فیلم:
دست گذاشتن روی موضوعاتی که بتوان از آنها استفاده کرد و به سینمای کم تنوع ایران از لحاظ موضوعی و ژانری جان بخشید و فیلمهای متنوعی در سبکها و زمینههای مختلف ساخت، بسیار موضوع خوب و قابل توجهی است. یکی از زمینههای مهم در سینمای جهان که به آن بسیار کم در سینمای ما پرداخت شده، زمینه بیوگرافی یا زندگینامهای است که با توجه به المانهای مختلف نهفته شده در این زمینه، میتواند جذابیتهای فراوان و همچنین حرفهای مهمی را با خود به همراه داشته باشد. آخرین فیلم بهرام توکلی دست روی چنین موضوعی گذاشته و البته شخصیتی که او برای پرداختن به آن در مدیوم سینمایی انتخاب کرده قطعا یکی از مهمترین و بزرگترین و البته محبوبترین شخصیتهای تاریخ معاصرکشور است. شخصیتی که با توجه به وجوه کاریزماتیک، زندگی دراماتیک که تراژدیهای مختلفی را با خود به همراه داشته، پتانسیلهای فراوانی را داراست تا تبدیل به یک قهرمان جذاب سینمایی شود. فراز و فرودهای او در زندگی، موقعیت اجتماعی و ورزشی و تقابل او با سیاست و مردانش و مردم کشور، به خودی خود آنقدر موضوعات مختلف و تنوع داستانی در اختیار فیلمساز قرار میدهند که بتواند با کمی ذوق و چاشنیهای درست سینمایی اثری قابل قبول بسازد و درهای جدیدی از زندگی قهرمان را به روی مخاطبش باز کند. ( و یا به همان دانستههای قبلی مخاطب پر و بال بیشتر و درستتری بدهد)
کاری که بهرام توکلی در فیلم «غلامرضا تختی» دقیقا انجام نداده است، او همان ابتدا و پس از سکانس آغازین فیلم دست خود را به عنوان فیلمسازی رو میکند که اطلاعات چندانی از زندگی تختی نداشته و اساسا شناختن چنین شخصیتی کاری بس دشوار و حساس است. فرض را بر این میگیریم که این سخن خود بهرام توکلی باشد، یعنی او با همین حد از شناخت دست به ساخت چنین فیلم حساسی زده است ( که البته این حالتی دور از ذهن به نظر میرسد) و یا ریسک کرده و خواسته در ذهن بیننده همان بهرام توکلیای باشد که حداقل در ظاهر مسائل را جور دیگری میبیند. فارغ از هرگونه اشکال تکنیکی و فنی که در فیلم وجود دارد، او نخستین اشتباه را در همین جای کار انجام داده، دلیلش ساده و واضح است، وقتی تا پیش ازاین فیلمی دقیق، درست و جامع و مانع از زندگی قهرمان چندین نسل این کشور ساخته نشده، نگاهی این چنین شخصی ضربه بزرگی به فیلم از لحاظ جذب مخاطب میزند، و در حالت ایدهآل اگر فیلم مصالح درستی داشته باشد، فیلمی ماندگار در تاریخ سینما خواهد شد و گذر زمان ارزشش را هویدا خواهد کرد. ( که به دلایلی فنی بعید است چنین اتفاقی برای فیلم توکلی رخ دهد) پس اولین فاصله با مخاطب در همان دقایق نخستین فیلم ایجاد میشود، جایی که مطمئنا عام و خاص بینندگان برای دیدن زندگی قهرمان آمدهاند، دقیقا با چیزی خلاف آن مواجه میشوند (حداقل در سخن در همان ابتدای راه). البته این نگاه شخصی به هیچوجه و به خودی خود اشکال محسوب نمیشود و تنها دلیل ضربه خوردن فیلم توکلی از این موضوع، برههای است که او فیلم را با این سبک و سیاق ساخته است.
بزرگترین مشکل فیلم «غلامرضا تختی» عدم مشخص کردن موضع فیلم است، گرچه که در ظاهر به نظر میرسد فیلم در حال پرداختن به رابطه تختی و مردم است، اما اشارات سیاسی، ورزشی و حتی خانوادگی در فیلم که در راستای پیرنگ اصلی نیستند، اثر را تبدیل به یک فیلم چندپاره از لحاظ روایی میکنند که در حال پرداختن به خرده داستانهای گاها نامعلوم قهرمان است و در آخر نیز نمیتواند انسجام خاصی به آنها در کنار یکدیگر ببخشد و وجوه تماتیک فیلم دچار یک هارمونی درست نمیشوند. داستان فیلم با فاصلهای دور از قهرمان روایت میشود، شخصیت تختی در تمام مدت زمان فیلم در لانگشاتی از اتفاقات، کنشها و واکنشهاست و طبیعتا چنین اتفاقی شخصیتپردازی درست فیلم را به تعویق میاندازد و یا حتی اجازه نمیدهد که به طور کلی شخصیتی شکل بگیرد. برای نمونه درخشانترین سکانس فیلم جایی است که تختی در حال مبارزه برای مدال طلای المپیک سیدنی است، طرح ریزی این سکانس با دوربینی دقیق و ایجاد حس تعلیق و دکوپاژی تماشایی باعث میشود که مخاطب بیشترین حس نزدیکی را به قهرمانش داشته باشد و اوج این قضیه زمانی است که دوربین کلوسآپی از صورت زخمی تختی نمایش میدهد و پس از آن مبارزه ادامه پیدا میکند. این بهترین سکانس فیلم است که با نگاهی دقیق میتوان دریافت ارتباط چندانی به پیرنگ اصلی که توکلی برای فیلمش برگزیده ندارد ( با توجه به نگاه اجتماعی توکلی به شخصیت تختی و عدم نگاه ورزشی به زندگی او) اما دقیقا در جایی که به قهرمانش در جای درست نزدیک میشود، بیشترین میزان همزادپنداری را میتواند از مخاطب دریافت کند. در سایر دقایق فیلم و پس از گذر از دوران نوجوانی، تختی همواره در حال رفع مشکلات مردم است و بیشتر و بیشتر در تنهایی خود فرو میرود، و این اتفاق آنقدر تکررار میشود که میزان زیادی از زمان فیلم را در بر میگیرد.
اما موضوع حائز اهمیت این است که فیلم باید به جای پرداخت بیش از حد به موضوع مردمی بودن تختی، دست رو لحظاتی میگذاشت که میتوانستند حس برانگیختگی ایجاد کنند و ارتباط عمیقی بین مخاطب و قهرمان به وجود بیاورند، اما قطعا به دلیل نداشتن بازیگر خوب، (که عمدهترین دلیل حضور قهرمان فیلم در لانگشات است) فیلمساز مجبور شده تا لحظاتی را در فیلم بگنجاند که اگر آنها را از قصه جدا کنیم اتفاق چندانی برای اثر رخ ندهد و این در حالی است که همان لحظهها بهترین لحظات حسی فیلم هستند. یعنی در آن لحظات بیننده حس میکند که در حال تماشای فیلم کوتاهی از یکی از روزهای زندگی تختی است و تمام دقایق قبل و بعد از آن اتفاق را فراموش میکند. چنین موضوعی عدم انسجام روایی را با خود به همراه میآورد و این عدم رویارویی درست اثر با زندگی قهرمانش، مخاطب را نیز در حالت اغما قرار میدهد و سردرگمی ایجاد شده برای او، فاصلهاش را با اثر زیاد میکند.
عدم شناخت همهجانبه قهرمان ( که خود فیلسماز هم به آن اعتراف میکند) که در پی خود عدم گسترش درست پیرنگ و اسلوب دراماتیک را به همراه میآورد، فیلم را از رسیدن به جایگاه درست سینمایی و فرمی باز میدارد و در نهایت بیننده با تصاویری همراه میشود که شاید نمونههای زیادی از آنها را در قالب مستندهای تلویزیونی دیده و بسیاری از کنشهای کلی قهرمان را پیش از این شنیده باشد. عدم نزدیک شدن به کاراکتر قهرمان فیلم پس از دوران جوانیش، باعث شده تا در «غلامرضا تختی» بیننده با اثری همراه شود که در هیچیک از حرفهایش نمیتوان آن را جدی تلقی کرد، نه دیدگاه سیاسی نصفه و نیمه فیلم جان میگیرد و نه وجهه اجتماعی قهرمان، حتی با پرحرفیهای دوست صمیمی و برادر و خواهر و در نهایت همسری که معلوم نیست به چه علت بیننده از او دچار تنفر میشود ( شاید خواست کاملا شخصی فیلمساز) وجههی او در خانواده نیز شکل درستی نمیگیرد و بینندهای که پیش از این میدانسته تختی قهرمانی سختکوش، مردمی و همیشه با لبخند و نهایت حجب و حیا بوده و در نهایت نیز مورد بیشترین حد از جفا قرار گرفته، پس از تماشای فیلم نیز همین را میداند و ترسی که در فیلم از نزدیک شدن به شخصیت تختی وجود دارد، باعث میشود فیلم در هیچیک از وجوه تماتیکش به سرانجام نرسد و تمام تلاشها برای ساخت اثری بزرگ در باب زندگی یکی از مهمترین شمایلهای تاریخ معاصر ما تبدیل به تلاشی نافرجام شود و این شمایل تنها در حد تیپ ( آن هم تیپی که پیش از این بارها و بارها به این شکل دیده و شنیده شده) باقی بماند.
گرچه که فیلم از لحاظ بیان تصویری در زمانهایی کاملا موفق به نظر میرسد اما این تصاویر چشمنواز نیز کمک چندانی به خوب شدن آن نخواهند کرد، زیرا همانطور که گفته شد فیلم نه موضع مشخصی دارد و نه به قهرمانش نزدیک میشود، و اگر هدف این بوده که توکلی، شخصیت تختی را از دور به نمایش بگذارد، هم از لحاظ زمانی که برای ساخت فیلمش در نظر گرفته دچار اشتباه فاحشی شده و هم در بیان همان وجه ( به جز چند پلان خاص) موفق نبوده است. و این در حالی است که شاید بتوان گفت بزرگترین فرصتسوزی سینما در سالهای اخیر در همینجا رخ داده است، زیرا نام، منش و زندگی تختی میتوانستند مصالح بهترین داستان سینمایی چند سال اخیر را در اختیار فیلمساز بگذارند ( که البته آنها به دلیل خاصیت ذاتی شخصیت تختی به فیلمساز داده شدهاند) اما توکلی در دورترین نقطه از این مصالح ایستاده و قصه را روایت کرده است.