نقد فیلم پسر زیبا (Beautiful Boy)

  • 0 دیدگاه
  • 696 بازدید
نقد فیلم پسر زیبا (Beautiful Boy)

درباره منتقد

  • نام: جیمز براردینلی
  • سن: 56 ساله
  • بیوگرافی :

    جیمز براردینلی (متولد ۲۵ سپتامبر ۱۹۶۷) نویسنده و منتقد فیلم آمریکایی است.وی در نیوجرسی آمریکا متولد شد و پس از طی کردن دوران کودکی به چری هال و پس از آن به پیسکاتاوی نقل مکان کرد. وی از دانشگاه پنسیلوانیا مدرک کارشناسی ارشد برق را اخذ نمود و برای سالیان سال در این حوزه مشغول به کار شد. وی همسر خو...

    ادامه بیوگرافی همه نقدها

نقد فیلم پسر زیبا (Beautiful Boy) (نقد فرمالیستی)

نقد فیلم پسر زیبا (Beautiful Boy)

نقد فیلم Beautiful Boy (پسر زیبا)


کارگردان : Felix van Groeningen

نویسنده : Luke Davies , Felix van Groeningen

بازیگران : Steve Carell, Timothée Chalamet, Maura Tierney

خلاصه داستان :نیک شف نوجوان همه چیز دارد؛ از نمرات خوب و سردبیری روزنامه مدرسه گرفته تا بازیگری و مقام‌های ورزشی. ولی وقتی اعتیاد به زندگی او وارد می‌شود، پدرش به هر دری می‌زند تا بتواند او را از این منجلاب نجات دهد.


نقد فیلم:

داستان‌های با موضوع اعتیاد می‌توانند بسیار قدرتمند باشند: قدرتی برای دلسرد کردن، قدرتی برای ناکام گذاشتن، و (در مواقعی انگشت شمار) قدرتی برای تعالی بخشیدن. بدون توجه به چیزهایی که در هسته این مریضی وجود دارد، فیلم‌های با موضوع اعتیاد یک مسیر آشنا را طی می‌کنند. اگر آن‌ها آثاری صادق باشند، مخاطب را با خود به انتهای یک پلکان می‌برند که تنها دو نتیجه ممکن خواهد داشت: مرگ یا پاک شدن. مصادیق سینمایی اعتیاد کم نیستند ولی نمونه‌های خوش ساخت و از لحاظ احساسی، سرشار از پتانسیل آن قلیل هستند. خیلی از این فیلم‌ها یا روی به عاری از احساسات بودن یا به زیادی سانتی مانتال و پر دوز و کلک بودن می‌آورند. «پسر زیبا» (Beautiful Boy)، اثری از کارگردان بلژیکی «فلیکس ون گرونینگن» (Felix Van Groeningen) که بر اساس خاطرات یک پدر و پسر به نام دیوید و نیک شف است، بیشتر به سمت حالت دوم گرایش دارد. اگرچه فیلم نقش آفرینی‎‌های قدرتمندی دارد و شامل چندین سکانس سرشار از پتانسیل می‎شود، ولی استایل کلی فیلم مخاطب را ناراضی باقی می‎‌گذارد، و از قدرت کلی و بار احساسی داستان کم می‌کند.


«پسر زیبا» داستان اعتیاد یک نوجوان به نام «نیک شف» (Nic Sheff) (با بازی «تیموتی شلمت» (Timothee Chalamet)) را از دو زاویه بیان می‌کند: زاویه دید خودش و زاویه دید پدرش، «دیوید» (با بازی «استیو کرل» (Steve Carell)). استفاده از یک زمان بندی تحریف شده، گاها گیج کننده برای شرح وقایع که از لایه‌های متشکل از فلش بک ها و گاهی اوقات گمراه کردن مخاطب در برابر این قضیه که در حال تماشای کدام بخش از مشکل «نیک» است، «ون گرونینگن» ما را از لحاظ ذهنی با فیلم درگیر می‌کند ولی از لحاظ احساسی از فیلم دور می‌افتیم. ما آن قدری انرژی ذهنی خود را صرف کنار هم چیدن سکانس‌ها به طوری که در کنار هم معنی بدهند می‎کنیم که دیگر رمقی برای دنبال کردن شخصیت‌ها برایمان نمی‌ماند. اگر از آن برش‌های دوران کودکی نیک گذر کنیم، فیلم دو سال و نیم از زندگی او را پوشش می‌دهد. پایان بندی، متاسفانه، انگار که شبیه به چیزی‌ست که ما از یک آگهی مربوط به کمپ ترک اعتیاد انتظار داریم.


فیلم به اعماق موضوع می‌پرد، تا بتواند صحبت کند. وقتی ما برای اولین بار نیک را می‌بینیم، او همان موقع هم مدتی‌ست که وارد وادی اعتیاد شده و، در همه اما بیشتر فلش‌بک‌های محرمانه تودرتو، او حداقل در حال آزمون و خطا با مواد مخدر است. پدر او به طور مختصر در جریان این است که او در حال آزمایش چیزهای مختلف است (و حتی در یک نقطه قبل از مصرف کوکائین طی یک سکانس عجیب که دنباله‌ای هم ندارد به او می‌پیوندد) ولی نگرانی خاصی ندارد. سرانجام، به هر حال، هم نیک و هم دیوید مجبور هستند تا با اتفاقی که رخ داده مقابله کنند. یک دوره بازیابی که در ابتدا به نظر درست پیش می‌رود، به یک شکست می‌انجامد. این با یک چرخه مصرف مواد و دوری از آن ادامه می‌یابد. اتفاق مهم به نظر وقتی می‌رسد که نیک از سن فرنسیسکو به لس آنجلس می‌رود تا با مادر خود، «ویکی» (با بازی «ایمی رایان» (Amy Ryan)) زندگی کند. او وقتی که دوباره به پیش پدر خود، همسر پدر خود «کارن» (با بازی «ماورا تیرنی» (Maura Tierney))، و برادر ناتنی خود «جسپر» (با بازی «کریستین کانوری» (Christian Convery)) و خواهر ناتنی خود «دیزی» (با بازی «اوکلی بول» (Oakley Bull)) بازمی‌گردد ۱۴ ماه است که پاک است. تجربیات نیک به نظر آن قدری برای او سنگین بوده که به نظر او نمی‌تواند به همان شکلی که دفعه قبلی به لس آنجلس رفت، دوباره به آنجا برود.


با رقم خوردن در انزوا، چندین سکانس پتانسیل خوبی دارند. این عمدتا به خاطر هنرنمایی «استیو کرل» (کسی که توانسته تبدیل شدن از یک کمدین به یک بازیگر عمدتا درام را به خوبی تکمیل کند) و «تیموتی شلمت» (با سابقه حضور در «مرا با نام خود صدا بزن» (Call Me By Your Name)) است. «پسر زیبا» هر نقصی هم که داشته باشد، قطعا کار بازیگرانش جزو آن‌ها نیست. کرل یک تصویر از پدری دلسوز و گاها در حال تقلا از پدری که ناامید است تا بفهمد که چه بر سر پسر خود آمده و هنوز هم نمی‌تواند به خوبی با آن دست و پنجه نرم کند را ارائه می‎دهد. وقتی او با اعتیاد پسر خود روبرو می‎شود، استیصال او تبدیل به بروز خشونت می‎شود. (خانواده‎ها و دوستان معتادان در این قضیه زیادی شبیه به یکدیگر خواهند بود.) نقش آفرینی پرجزئیات و سرشار از ریزه کاری «شلمت» تمامی زمینه‎‌ها را پوشش می‎دهد: روان اشفتگی، ناامیدی، افسردگی، عزم راسخ و درماندگی. زنان فیلم، «ماورا تیرنی» و «ایمی رایان»، کار زیادی جز اینکه مکمل آن‌ها باشند از خود بروز نداده اند، این تا وقتی است که «تیرنی» در یک تعقیب و گریز با ماشین در اواخر فیلم دیده می‎شود. درست است، یک تعقیب و گریز با ماشین در یک درام سنگین وجود دارد. چنین چیزی چه در زندگی واقعی رخ بدهد و چه رخ ندهد، در این متن و فیلم مصنوعی به نظر می‎رسد.


دو نوع از فیلم‌ها وجود دارد که همیشه به من نفوذ می‎کنند، روح مرا در هم می‌درند و قلب من را می‎شکافند: داستان‌های در مورد پدرها و پسرها و داستان‎‌‎های مربوط به مقابله انسان‎ها با شیطان درون خود. «پسر زیبا» یک جورایی هر دو مورد را شامل می‎شود، چرا که راهی که فیلمنامه نویسان اثر یعنی «لوک دیویس» (Luke Davies) و «ون گرونینگن» به این داستان چارچوب داده‌اند و آن را نمایش داده‌اند، آن قدری به شما رخنه نمی‎کند که بتواند یک اثرگذاری نهایی در شما داشته باشد. با خروج از سینما، من آگاه بودم که این تجربه باید تیزتر می‎بود. این باید مرا به زانوهایم می‌کشید. ولی این کار را نکرد. اگرچه این نامنصفانه است که یک فیلم باصلاحیت و با بازیگرانی خوب را اینگونه به شلاق کشید، ولی به همان نسبت من نمی‌توانم به جمع آن‌هایی بپیوندم که از همین حالا سودای اسکار بردن این فیلم را در سر دارند. «پسر زیبا» از داستانی که به شدت تقلا دارد تا بگوید ارائه‌ کمتر از حد انتظاری دارد.

برای نظر دادن باید عضو شوید!

ورود به سامانه عضویت رایگان