کریستی پویو کارگردان رومانیایی بعد از شش سال که در بخش نوعی نگاه جشنواره کن با فیلم «آئورا» شرکت کرده بود، امسال با یک فیلم پرتره خانوادگی در بخش مسابقه شرکت کرده است.
به نظر میرسد کریستین پویو کارگردان رومانیایی علاقمند است فیلمهایش را به سمت مسائل شخصی سوق دهد.
«مرگ آقای لازارسکو» که در سال ۲۰۰۵ برنده بخش نوعی نگاه شد یک فیلم در فضای بسته و کمدی سیاهی که به کاغذ بازیهای موجود در رومانی و عدم کارایی آن میپرداخت و تقریباً زمان فیلم منطبق با زمان واقعی بود. در حالی که فیلم خشک و جاه طلبانه او در سال ۲۰۱۰ با نام «آئورا» کارگردانی را به تصویر میکشد که زندگی روزمره خود را سپری میکند و در یک روز شاهد چندین قتل است.
اولین فیلمی که از پویو در بخش مسابقه شرکت کرده است «سیرانوادا»ست. یک فیلم بیهمتای دیگر که وقتی عنوان آن را بررسی میکنی، به صورت یک کلمهای و سرهم نوشته میشود: تنها با یک (ر) که هیچگونه رابطه محسوسی نه با یک برند شناخته شده دارد و نه با رشته کوه معروف در آمریکا.
ولی چیز زیادی در آخرین ساخته پویو به چرخش در نمیآید و با ریتم فیلمهای موج نو رومانی هم سوست و به سبب کارهای پیشین کارگردان برای تماشاگران غریبه نخواهد بود، کمک میکند تا بتوانیم به عنوان یکی از اعضای خانوادهای که بزرگتر شده، کله شقی میکند، میخندد، میگرید و در کنار غذای آماده شده برای مراسم یادبود، وحشت و اضطراب دارد و در آپارتمانی کوچک که منطبق با زمان واقعی فیلمبرداری شده است را تحلیل کنیم. خبر خوب این است هنوز آدمهای بزرگ موج نوی سینما، با شیوههای بهتری، شناختی از طبیعت انسان، هویت و نقاط ضعفش ارائه میدهند. با اینکه زمان فیلم تقریباً سه ساعت به طول میانجامد اما با اطمینان میتوان گفت که هواداران متعهد فیلمهای خانوادگی در قبال موضوعات نهفته در یک کمدی سیاه، رفتار منعطفی دارند که البته شهرت پویو هم امتیاز قابل توجهای است.
تقریباً همه اعضای خانواده بالای شصت سال در خانه کوچک ناسومیریسا (دانا دوگارو) جمع شدند تا مراسم یادبود چهلمین روز شوهرش امیل را گرامی بدارند. ما به عنوان تماشاگر پسرشان لری (میامی برانسکو) و همسرش لورا (کاتلینا موگا) را میبینیم در حالی که مشاجرهای درمورد لباس دیزنی یکی از دخترانشان که برای نمایشی در مدرسه، در گرفته است. مشاجرهای که به طور مستقیم اشاره به نوع شخصیت هایشان دارد و آنها را معرفی میکند. لورا درباره همه چیز بیش از اندازه اطلاعات دارد. و قبل از اینکه تصمیمی بگیرد بسیار میاندیشد و توقع دارد که همه هم همین کار را انجام دهند.این در حالی است که نیمه دیگرش(همسرش) بیشتر به حسهای جسورانه و کارهای بدون پشتوانه وافکار خود متکی است و از شخصیتهایی است که اگر هم مخالفت میکند با لبخندی از سر رضایت به حرفهای همسرش گوش میدهد ولی بازخواهان این است که مشاجره را به نفع خود تمام کند. گفتگوها کاملاً شبیه گفتگوهای روزمره است. بُرنده و خندهدار و پُر از پیچشهای غیر مترقبهای که هنوز هم منطقی هستند و اغلب افکار آنها را دچار تغییر میکند. که نتیجه آن دقیقاً یادآور بهترین نوشتههای کارگردانها و نویسندههای موج نو مانند کورنیلو پورمبیو، رادوجاد و ریزون رادلسکوست (مانند آقای لازارسکو نوشته میشود.)
شرایط در خانه ناسو پیچیدهتر میشود، جایی که بچههایش به همراه فرزندانشان و خواهرش (آنا کونتهآ) و فرزندان او برای مراسم یادبود دور هم جمع شدهاند، خانهای که کشیش (والر دلاکزا) و خادمین کلیسا برنامهای را اجرا میکنند. یکی از نقاط مثبت فیلم که روشن است کاملاً استعاری است مقدار زیادی غذا آماده کردهاند ولی خوردن غذا مُدام عقب میافتد. سر و کله یک شوهر زن باره (سورین مدلیانی) پیدا میشود که باید به سزای عملش برسد. یکی از خواهرزادهها کامی (لونا برزوئیانو) یکی از دوستان کروات و دائم الخمر (پترا کورتلا) خود را همراه خود به مهمانی میآورد. او به سختی میتواند روی پای خود بایستد و ممکن است دستشویی را هم بهم بریزد و این در حالی است که کت و شلواری که معنای نمادینی خواهد داشت خیلی گشاد به نظر میرسد. موضوعات قابل بحثِ متنوعی مانند تئوری توطئه یازده سپتامبر شکل میگیرد. موضوعی که برادرِ کامی، سبی (مارین گریگور) به آن باور دارد ولی خواهر لری، سندرا (جودیت استیت) با مرواریدهاو پوست خز یادگاری از خالهاش (تاینیا لکل)به تن دارد ارزشهای کمونیسم را در رژیم سلطنت قبلی رومانی ستایش میکند.
با بیش از دوجین از بازیگرهایی که در حال گفت و گو هستند فیلم نمیتواند پیشینهای از گذشته شخصیتها را روشن کند یا گسترش دهد. بنابراین پویو خردمندانه از لری و لورا به عنوان راهی برای ورود به جمع خانوادگی پیدا میکند.چیزی که اهمیت دارد آن است که فیلم به طرز متقاعد کنندهای تماشاگران را مدیریت میکند تا آنها خود را در کنار شخصیتها ببینند، به طوری که انگار آنها هم بخشی از خانواده هستند. این دستاورد نه تنها با اجرای کاملاٌ یک دست بازیگران به دست آمده بلکه با داشتن فیلمبرداری به نام باربو بلاسویو که همه نماها را هم سطح چشم (eye level( فیلمبرداری کرده؛ آن هم با دوربینی که از روی یک چهره به چهره دیگر پرش میکند و در اتاقهای مختلف در گفت و گوها غرق میشود و بیرون میآید به طوری که انگار تماشاگران هر کدام به تنهایی در آنجا حضور دارند و تقریباً زمان فیلم هم با زمان واقعی یکی است.(سیگاریها همه در آشپزخانه با در بسته جمع شدهاند، در حالی که به کامی گفته شده است که با دوست نیمه بیهوش خود در اتاق خواب بماند چرا که « اگه بمیره چیکار کنیم؟»)
پویو در نشست خبری اذعان داشت که قصد داشته تا از حضور و دید مردی که مُرده است فیلم را فیلمبرداری کند، اگرچه در نسخه نهایی به طور کامل روشن و متقاعد کننده نیست. داستان از بیرون خانه شروع میشود نهاز خانه متوفی و اینکه در بیرون از خانه لری و همسرش را دوباره تعقیب میکنیم.( و دلیل قانع کنندهای هم نداریم- به جزء برای روشن شدن داستان گویی- که امیل آنها را تعقیب میکند یا اینکه در خانه با۱۵ شخصیت دیگه سرو کار داشته باشد.)
اگر ما تنها نگاهی کوتاه به هر شخصیت بیندازیم، فیلمنامه به صورت کلی مشکلی ندارد تا به موضوعات بزرگتری بپردازد و جهان بینی متعلق به هر نفر و هر خانواده و یا حتی گروههای بزرگتر را نشان دهد.و شما نظارهگر باشید که پویو چه طور شخصیتهایش را در زیر اشعه ایکس میبرد و نشان میدهد که هر شخص به تنهایی به چندین گروه تعلق دارد و یا مدتی را بر مبنای جنسیت، سن و پیوندهای خانوادگی، رفتار، اخلاق و یا دیدگاهای مذهبی، علایق، ملیت، سیاست و غیره به گروهی وابسته بوده و چگونه هر کدام از آنها خواهان و یا مجبور به مقایسه نقشهایی هستند که بگویند چه کسی هستند تا این وابستگی به همه این گروهها را ادامه بدهند. این تصادفی نیست که لری و لورا به طور ضمنی مجبورند با کسانی که جلوی آنها را در بیرون از خانهمیگیرند مراودهای داشته باشند. به نظر میرسد به عنوان شیوه زندگی «سیرانوادا»پیشنهادی است درباره اینکه باید پیاپی از موانع عبور کرد و در حالیکه هنوز پیدا کردن مسیر وابستگی به گروهها و یا بدست آوردن راه ورود به اجزای انسانیت که برای شما دارای اهمیت هستند یا از شما خواسته میشود، وقتی توصیف میشود که همه در کنار هم قرار بگیرند.
در فیلم گفته میشود «زندگی پستی و بلندیهایی دارد و ما امروز در پستی آن قرار داریم» چیزی که درباره فیلم سیرانوادا نمیشود پذیرفت. شاید به اندازه فیلم قبلی «آئورا» جسورانه نباشد ولی از الگوی «مرگ آقای لازارسکو» استفاده میکند و خود را مجهز میکند تا از چیزی پرده بردارد و آن این است که همه ما که هستیم و چگونه به عنوان یک فرد در بین گروههایی که هویت ما را میسازند عمل می کنیم.
روزنامه بانی فیلم