کتاب اینشتین عاشق
عاشقانهای علمی
نویسنده : دنیس اوربای
مترجم : نغمه رضوی
درباره کتاب اینشتین عاشق
در بهار ۱۹۰۱، «آلبرت اینشتین» برای آخرینبار، در سن ۲۲ سالگی همراه با عشقش، «ملیوا ماریچ» ۲۶ ساله، همکلاسی فیزیک پیشین خود، خانه را ترک کرده و از آن منظره بالا رفتند. آن دو، آلبرت با آن چشمهای درخشان سیاه و تیرگی پشت لبش، هیکل ریزنقش و قوی بنیهاش و گامهای محکم و ملیوا که با آن چشمها و گونههایش، لنگان چون پرندهای مصمم، در کنارش گام برمیداشت، بیشک زوجی زیبا را بهتصویر میکشیدند که هردو گرم گفتگویی دربارهی اتمها، رسانایی گرمایی، الکتریسیته، امواج نور و اتم نامرئی نفوذکننده بودند. لحظهای خاص که هر زوج خودساختهی عامی باید آن را تجربه کند؛ آلبرت و ملیوا دور میشدند، حداقل از سختگیری و نارضایتی خانوادهها و ناملایمتی و ظلم استادان کوتهفکرشان و بهسوی فرصتهای جدید میرفتند. درسوی دیگر کوهستان، برای آلبرت نخستین شغلش پس از دانشگاه، موقعیت معلمی سادهای بود که اندکی استقلال برایش به ارمغان میآورد و در انتظارش بود و برای ملیوا، مطالعهی دوباره برای امتحان فارغالتحصیلی دانشگاه بود که سرانجام او را بهعنوان یک فیزیکدان معرفی میکرد. بر فراز قلهها، چشماندازی از زندگی با عزیزی بود که بهناچار ماهها جدایی را تحمل کرده بود. اما هیچ حفاظی برای قلبها وجود ندارد. لغزندگی جادهی اسپلاژن، استعارهای بود از زندگی آلبرت و ملیوا با یکدیگر. این سفر برای هردویشان نقطهی تغییری بود که آنها را به مسیری پیشبینی نشده میکشاند و زندگیشان را برای همیشه درهم میآمیخت. این کتاب قصد دارد داستان آن دو را، داستان آلبرت و ملیوا را، یا آنگونه که خود یکدیگر را میخواندند، «یونی» و «دالی»، داستانی آمیخته با تاریخ علم و قرن بیستم، داستانی که باوجود شهرت درخشان آلبرت همچنان ناشناخته مانده است، بازگو کند.