شاعران ايران بنابر سنتى كهن، خردورزى و چند و چون در كار جهان و انسان را بيشتر در شعرهاى خود مطرح كردهاند. به دلايلى، هسته اصلى تأملات متفكران ايرانى در شعرشان پنهان شده، در سراسر تاريخ سير كرده و در حافظه جمعى ايرانيان جا خوش كرده است. اين بينش انديشمندانه به درجات در شعرهاى گويندگان پارسى زبان ديده مىشود. در سعدى، تجربهگرايى جامعهنگر با حس و هيجانات شاعرانه درآميخته و در بوستان و غزلهايش بازتاب يافته است، هرچند او مجال داشته بسيارى از باورهايش را در گلستان آشكار سازد. در فردوسى حماسه و اسطورههاى شاهنامه همچنين رفتار نظامى در خمسهاش محملى شده است تا خردگرايى و عبرتانگيزى غالبآ از تجربههاى خاص شعرى سبق ببرد. در سنايى و عطار، عرفان و نقد اجتماعى عرصه را بر هنر شاعرى تنگ مىكند. مولوى آگاهانه يا نياگاه، كاركرد شعر را از امور غيرشعرى كه به ضرورتها بر شعر تحميل شده است جدا مىكند. در مثنوى چهره اجتماعى خود را به عنوان آموزگارى خردمند ترسيم مىكند كه مشتاق عرضه تعليماتش به مشتاقان است، سوداهاى جنونآميز خاطرش را در غزليات شمس بازتاب مىدهد كه فرياد روح خودمختار اوست. البته در اين تعبير وجه غالب منطق آموزهها با خيالات شاعرانه مورد نظر است و بسامد حالتها را در نظر داشتهام؛ گرنه در مثنوى گاه زيباترين شعر ناب را شاهد هستيم. بارى، شاعران بزرگ هر يك به گونهاى در عالم خردورزى و تجربهگرايى و عرفان و شعريت غرقهاند، تنها كسى كه با همان تمركز مولوى در دنياى عرفان شاعرانه، در جهان طنز و طيبت غرقه است و با آن فضا همسو و همذات شده؛ عبيد است. او دمى از آن نگاه و بينش خندستانى به جهان فارغ نيست. به هر چيز و هر كس كه نگاه مىكند و مىانديشد، آن را جز در قالب يك شوخى مكرر و مضحكهاى فاجعهبار نمىيابد. گويى اين رباعى را نه به قصد تخطئه شخصى پرآزار، بلكه براى بيان جهانى ناسازگار سروده است كه چون تودهاى از وحشت مكرر در عين حال مضحك، ناخوانده خود را بر رندان گوشهگرفته تحميل مىكند.