ملت عشق

  • 0 دیدگاه
  • 119 بازدید
ملت عشق

ملت عشق

توضیحات

«عشق» اثر الیف شافاک ده ها هزار نسخه فروخته است و به زبان های متعددی ترجمه شده است. ترجمه فارسی آن به قلم ارسلان فصیحی در نشر ققنوس منتشر شده است. این اثر رتبه نخست پرفروش ترین کتاب در طرح تخفیف تابستانه ارشاد را به خود اختصاص داده است.
 
این 5 کتاب پرفروش را از دست ندهید

ارسلان فصیحی درباره ترجمه این اثر می گوید: «کتاب را از نمایشگاه بین المللی کتاب تهران در سال 89 خریداری کردم و وقتی نگاهی به آن انداختم دیدم به چاپ سیصدم رسیده است! چیزی که در همان نگاه اول بسیار برایم جذاب بود اصل این کتاب در زبان ترکی به نام «عشق» منتشر شده که برای متمایز کردنش از کتاب های مشابه در حوزه روانشناسی و غیره تصمیم گرفتم از خود مولانا و آن بیت معروفش کمک بگیرم که «ملت عشق از همه دین ها جداست/ عاشقان را ملت و مذهب خداست» و نام کتاب شد: «ملت عشق».
 
«ملت عشق» داستان عشق و رهایی است. روایتگر زندگی یکنواخت زنی در غرب که درگیر اندیشه های عرفانی شرق می شود.«اللا روبینشتاین» چهل ساله، در بیست سال زندگی زناشویی اش هیچ چیز جز زندگی روزمره را تجربه نکرده است. تنها دلیل و عاملی که سمت و سوی زندگی اش را تعیین می کند خانه و آسایش خانواده اش است تا اینکه بعد از بیست سال زندگی مشترک یک روز صبح تصمیم می گیرد خود را از بند این زندگی آزاد کند و سفری بی بازگشت را آغاز می کند. شاید عشق تنها دلیلی است که «اللا» را از زندگی آرام و تکراری اش جدا کرده و در مسیری پرتلاطم قرار می دهد.
 
این روایت، داستان زندگی اللا روبینشتاین، شخصیت اصلی رمان است که پس از بیست سال زندگی مشترک یک روز تصمیم می گیرد تا روند زندگی روزمره خود را تغییر دهد و همین تغییر، سفری بی بازگشت را برای او رقم می زند که در آن با تاریخ زندگی مولانا، شمس تبریزی، کیمیا خاتون و چند تن دیگر هم داستان می شود. این کتاب دو روایت یکی زندگی شخصی اللا روبینشتاین در روزگار معاصر در آمریکا و یکی هم روایتی از زندگی شمس و مولانا در دوران کهن را پیش می کشد.

در بخشی از کتاب «ملت عشق» آمده است: «خیلی وقت پیش بود. به دلم افتاد رمانی بنویسم. ملت عشق. جرأت نکردم بنویسمش. زبانم لال شد، نوک قلمم کور. کفش آهنی پایم کردم. دنیا را گشتم. آدم هایی شناختم. قصه هایی جمع کردم. چندین بهار از آن زمان گذشته. کفش های آهنی سوراخ شده؛ من اما هنوز خامم، هنوز هم در عشق همچو کودکان ناشی - مولانا خودش را «خاموش» می نامید؛ یعنی ساکت.
 
هیچ به این موضوع اندیشیده ای که شاعری، آن هم شاعری که آوازه اش عالمگیر شده، انسانی که کار و بارش، هستی اش، چیستی اش، حتی هوایی که تنفس می کند چیزی نیست جز کلمه ها و امضایش را پای بیش از پنجاه هزار بیت پر معنا گذاشته چطور می شود که خودش را «خاموش» بنامد؟ 

کائنات هم مثل ما قلبی نازنین و قلبش تپشی منظم دارد. سال هاست به هر جا پا گذاشته ام آن صدا را شنیده ام. هر انسانی را جواهری پنهان و امانت پروردگار دانسته ام و به گفته هایش گوش سپرده ام. شنیدن را دوست دارم؛ جمله ها و کلمه ها و حرف ها را ... اما چیزی که وادارم کرد این کتاب را بنویسم سکوت محض بود.

اغلب مفسران مثنوی بر این نکته تاکید می کنند که این اثر جاودان با حرف «ب» شروع شده است. نخستین کلمه اش «بشنو!» است. یعنی می گویی تصادفی است شاعری که تخلصش «خاموش» بوده، ارزشمندترین اثرش را با «بشنو» شروع می کند؟ راستی، خاموشی را می شود شنید؟ همه بخش های این رمان نیز با همان حرف بی صدا شروع می شود. نپرس «چرا؟» خواهش می کنم جوابش را تو پیدا کن و برای خودت نگه دار. چون در این راه ها چنان حقیقت هایی هست که حتی هنگام روایت شان هم باید به مثابه راز درآیند.»

برای نظر دادن باید عضو شوید!

ورود به سامانه عضویت رایگان