کتاب تلويزيون در زندگي کودکان ما
نویسندگان: ویلبر شرام، جک لابل ، ادوین بی- پارکر
مقدمه
هيچ فرد مطلعي نميتواند بگويد که تلويزيون براي کودکان صرفا بد يا صرفا خوب است. براي برخي کودکان، در برخي شرايط، برخي برنامههاي تلويزيوني زيانبخش است. براي ساير کودکان در همان شرايط يا براي همان کودکان در شرايط ديگر، تلويزيون ميتواند سودمند باشد. براي بيشتر کودکان، در بيشتر شرايط، بيشتر برنامههاي تلويزيوني زيان يا سود خاصي ندارد.
ممکن است به نظرآيد که اين جملهها به گونهاي نابجا احتياطآميز، يا مملو از لغات دو پهلو و يا شايد اراجيف علمي هستند، با اين هدف که امري فينفسه ساده را پنهان کنند. اما موضوعي که در اين کتاب بدان ميپردازيم موضوع سادهاي نيست. ايکاش که اينگونه ميبود. ايکاش که ميتوانستيم صرفا بگوييم تلويزيون داراي اين يا آن تاثير بر کودکان است و در نتيجه اين نوع برنامه تلويزيوني بد و اين نوع برنامه خوب است. متاسفانه مسئله بدينگونه نيست و تاثيرات بدين سادگي نيستند.
وقتي در مورد تاثير تلويزيون بر کودکان سخن ميگوييم در واقع نظري را بيان ميکنيم که داراي دو وجه است. بدين معني که مطلبي را در مورد تلويزيون و مطلبي را در مورد کودکان بيان کردهايم. براي مثال اگر بگوييم که يک برنامه تلويزيوني جالب است، منظور ما اين است که برنامه مزبور داراي کيفيت معيني است که برخي کودکان نسبت به آن واکنش ويژهاي را بروز ميدهند که ما آن را «علاقه» ميناميم.اگر بگوييم که يک برنامه کودکان نسبت به آن به شيوه معين ديگري واکنش نشان ميدهند.به يک معني اصطلاح تاثير گمراه کننده است زيرا مشعر بر آن است که تلويزيون با کودکان کاري ميکند. معناي ضمني جمله مزبور اين است که تلويزيون، کنشگر و کودکان کنش پذيرند. بدين ترتيب کودکان بالنسيه بيحرکت و لخت و تلويزيون فعال وانمود شده است. کودکان همچون قربانيهايي در برابر تلويزيون مينشينند و تلويزيون به آنها نيش ميزند.هيچ چيز نميتواند بيش از اين از واقعيت دور باشد. در رابطه بين تلويزيون و کودکان، کودکان فعالترين محسوب ميشوند. آنها هستند که از تلويزيون استفاده ميکنند، نه اينکه تلويزيون از آنها.
در بين اين دو تصوير مورد نظر از موقعيت، يعني تصوير کودکاني که به عنوان قربانيان در معرض حملههاي تلويزيون قرار دارند و تصوير تلويزيون به عنوان يک سالن غذا بزرگ و نوراني که کودکان هرچه را در هر زمان بخواهند از آن برميگزينند، تصوير دوم از دقت تقريبا بيشتري برخوردار است. اين يک واقعيت است که فهرست غذايي اين سالن غذا را خيالپردازيهاي زيادي تشکيل ميدهد و قسمت عمده اين فهرست غذايي حاوي خوارکهاي خشونتبار است و در يک زمان مفورض، عليرغم تمايل برخي مشتريان تنوع کمتري از آنچه مطلوب است، وجود دارد. ولي اين غذاخوري غذا را ارائه ميکند و کودکان آنچه را که ميخواهند برميدارند و ميخورند. طبيعت تلويزيون در جهت عرضه حداقلي از تنوع و گونگوني در اين سالن غذا عمل ميکند. از جهت کودکان نيز، طبيعت انسان تنوع زيادي را طلب ميکند.
همانگونه که بعداز نشان خواهيم داد، ره آورد تلويزيون براي کودکان با رهآورد راديو و فيلمسينمايي براي آنها، تفاوتي اساسي ندارد. اما آنچه کودکان براي تلويزيون و ساير وسايل ارتباط جمعي به ارمغان ميآورند، متنوع است. بدين ترتيب وقتي که ما در مورد تاثير تلويزيون صحبت ميکنيم، در واقع در مورد چگونگي استفاده کودکان از تلويزيون گفتگو ميکنيم. کودک براي ارضاي نياز خاصي به تلويزيون رو ميکند. او در تلويزيون چيزي را مييابد و از آن استفاده ميکند. صفحههاي بعدي اين کتاب شاهدي است که کودکان از يک محتواي تلويزيوني واحد به شيوههاي گوناگون استفاده ميکنند. اما بخشي از گزينه کودکان به تجارب انباشته شده آنها و سرانجام به درک آنها از مسائل، ارزشهاي مورد قبول آنها و رفتارهايشان لبريز ميشود و تسري مييابد. بدين ترتيب اين گزينه ميتواند در شرايطي خاص در جنايت، خشونت يا اخلاق سهلانگارانه و در شرايطي ديگر در درک بهتر از زندگي بزرگسالان و ارزشهاي دموکراتيک سهيم باشد و يا در ديگر شرايط در هيچکدام نقشي ايفا نکند. بدين ترتيب در تلاش براي درک تاثير تلويزيون بايد بکوشيم تا شرايط تاثير را درک کنيم.
براي درک شرايط تاثير بايد چيزهاي زيادي را در مورد زندگي کودکان درک کنيم. چيزي در زندگي آنها را وادار ميکند تا براي تجربه خاصي دست به سوي تلويزيون دراز کنند. سپس اين تجربه وارد زندگي آنها ميشود و از ميان تجارب اندوخته کودکان، ارزشهاي رمزگردان شده 1، روابط اجتماعي، و نيازهاي عاجل و آني که قبلا بخشي از زندگي آنها را تشکيل ميداد، راه خود را بناچار ميگشايد، در نتيجه تجربه نخستين دچار تغييري ميشود. چيزي به دور انداخته ميشود، چيزي اندوخته ميشود و شايد نوعي رفتار آشکار از کودک سرزند. اين تاثير تلويزيون است. به اين اوصاف، در واقع، آنچه را که ميکوشيم تا درک کنيم، نقشي است که تجربه تلويزيوني در زندگي کودکان بازي ميکند.
منقدان و محققان
ظرف ده ساله گذشته، دو گروه از نويسندگان به اين مسئله پرداختهاند. يک گروه که بسيار بزرگتر بودهاند، به عنوان منتقد در اين خصوص قلم زدهاند. در بسياري موارد اين منقدان در نوشتههاي خود حرارت فوقالعادهاي بخرج دادهاند، زيرا در فرهنگ ما موارد معدودي همچون تلويزيون موجبات اين ميزان اختلاف نظر را فراهم کرده است و هيچچيز ما را اين قدر نگران نميکند که فکر کنيم شخصي احتمالا به کودکان ما ضرر ميزند از آنجا که فقدان توافق در اين بحث شايان توجه است و بالنسيه واقعيتهاي معدودي در اثبات هر يک از ديدگاهها وجود دارد، بيشتر از آنکه دعاوي مربوط در اين زمينه اثبات شوند، مجموعهاي از پرسشهاي ناراحتکننده نيز مطرح شدهآند.
(آيا تلويزيون بيخبري کودکان را عميقتر ميکند يا موجب گسترش آگاهي و دانش آنها ميشود؟) و يا آنگونه که چارلز سيپمن 1 مطرح کرده است(88 صفحه 2) 2 آيا تلويزيون افيون تودههاست يا عاملي تکويني و مؤثر است که از اهميت فرهنگي والايي برخوردار است. از يک طرف اميد ميرفت که تلويزيون نقش يک آموزگار را در خانهبازي کند، مکانهاي دور دست جهان را در پيش ديدگان بيننده بگشايد و محملي باشد تا کودکان به وسيله آن با رويدادها و عقايد و انسانهاي بزرگ آشنا شوند. از طرف ديگر به طور مداوم گزارش شده است که ضعيفترين دانشآموزان مدارس کساني هستند که بيشتر از همه از تلويزيون استفاده ميکنند(اين امر البته اثبات نميکند که تلويزيون علت عملکرد ضعيف آنها در مدرسه است). طبق گزارش پلويتي 3(2، صفحه 259) در 1954، تلويزيون ميزان خواندن متون را در بين کودکان کاهش ميدهد، اما وي در 1959 (45) تا به اين اندازه نسبت به نتيجهگيري مزبور مطمئن نبود. گزارش رمز 4 بر مبناي پيمايشي که در مورد نظرات نوجوانان انجام داد حاکي از اين بود که دو نفر از هرپنج نوجوان احساس ميکنند که تلويزيون «تاحدي» يا «به مقدار زيادي» با تکاليف مدرسهاي آنها تداخل پيدا ميکند(2، صفحه 258) شکي نيست که کودکان از تلويزيون چيزهايي فرا ميگيرند ولي آيا فراگيري آنها با وجود تلويزيون از موقعي که تلويزيوني در کار نباشد، بيشتر است؟ آيا نسلي که تلويزيون در پيدايي آن سهم دارد نسلي بيخبرتر است يا نسلي مطلعتر؟ و يا تلويزيون براي برخي کودکان در حکم يک کمک فکري است و براي ديگر کودکان در حکم مانعي به شمار ميآيد؟
(آيا تلويزيون سليقه کودکان را پايين ميآورد؟) اين مسئله عمدتا توسط روشنفکران مطرح شده است. آرتور شلزينگر جونيور 1 در نوشتههاي خود با عبارت «مارپيچ نزولي انحطاط رقابتآميز» از تلويزيون ياد ميکند (68، صفحه 394). لوئيز اچ. کوهن2 ميگويد که برنامههاي تلويزيون «مشوق سليقهاي منحط براي نوعي آگاهي غيرضروري در زندگي سالم اجتماعي» است(2، صفحه 259). توماس گريفيس 3 از مجله تايم در نگاشتههاي خود از «فرهنگ از کمر به پائين» صحبت ميکند و اين پرسش را مطرح ميکند که آيا ما روح خود را به بهاي «آش شله قلمکاري که ميجوشد، قل ميزند و حبابهاي روي آن ميترکد» نفروختهايم؟ توليدکننده تلويزيوني، ديويد ساسکيند 4 در گفتگو با مجله لايف ميگويد: «من روشنفکري هستم که نگران تلويزيون است. برخي چيزهاي خوب در آن هست، اين چيزهاي خوب مثل جزايري مرجاني در اقيانوسي از زباله هستند... تلويزيون مرا ديوانه کرده است چرا که واقعا دوستش دارم در حالي که چيز کثيفي است. مثل زن بسيار زيبائي است که نفرتانگيز به نظر ميرسد. تنها راه درست کردن آن، تذهيب گروهي است که تلويزيون را اداره ميکنند...» (68، صفحه 379). ميليونها دستگاه گيرنده تلويزيوني که هر روز و شب و در هر قسمت از اين کشور روشن ميشوند، به اين جملههاي روشنفکرانه پاسخي خاموش ندادهاند.
(آيا تلويزيون ارزشهاي کودکان را از شکل طبيعي خود خارج ميکند؟) مدتها استدلال شده است که تلويزيون به بيننده کمک ميکند تا تصوير دقيقي از نامزدهاي انتخاباتي و رويدادهاي عمومي داشته باشد. اما در مورد تصويري که تلويزيون از زندگي بزرگسالان به کودکان نشان ميدهد، پرسشهايي مطرح شده است. بويژه برخي منتقدان نظير آرتور آر.تيم 5 اين اتهام را عنوان کردهاند که به يمن وجود تلويزيون برخي کودکان، در اين مورد که چه چيزي در رفتار اجتماعي انسان صحيح يا غلط است، با احساسي بکلي از شکل خود خارج شده بزرگ ميشوند. ادوارد پولورسکي6 به کميته کفاور 7 مينويسد: ذهن انسان در اين گروههاي سني (نوجواني و سنين ما بين نوجوانيو بزرگسالي) کاملا تاثيرپذير است و براحتي شرطي ميشود. با ارائه مداوم و مکرر اعمال نامطلوب و جنايي در وسايل ارتباط جمعي، بسياري از کودکان و نوجوانان نهايتا اين اعمال را به عنوان شيوه جذابي براي زندگي کردن ميپذيرند. شارلوت بولر 1 با لحن کمي متفاوت مينويسد:«اين يک واقعيت مسلم است که فراگيري صوتي تصويري يکي از بهترين ابزارهاي ما در آموزش و پرورش به شمار ميروند. به شکست انجاميدن اين هدف توسط تلويزيون، از طريق ارائه مجموعهاي همگون از نگرشهاي منفي گرايانه برخي افراد نسبت به زندگي همراه با ارائه آن در قالبي در اماتيک، بناچار بازتابهاي خاص خود را خواهد داشت...» (2، صفحات 265-264).
آيا تلويزيون در مورد زندگي به کودکان اطلاعاتي بيش از اندازه و زودتر از آنچه بايد، نميآموزد؟ پرسنده اصلي اين پرسش ژوزف کلاپر 2 بوده است. او به اين مسئله اشاره ميکند که کودکان بيشتر زمان تماشاي تلويزيون را صرف ديدن برنامههاي بزرگسالان ميکنند و ميافزايد: «جهان سرگرميهاي بزرگسالان، تقريبا با بزرگسالان آن هم معمولا در وضعيتي همراه با برخورد بين بزرگسالان، تقريبا با بزرگسالان آن هم معمولا در وضعيتي همراه با برخورد بين بزرگسالان سروکار دارد. برخي روانشناسان و روانکاوان احساس ميکنند که مواجهه دايمي با اين جهان سرگرميها ميتواند به نحوي غيرطبيعي تاثير محيط زندگي بزرگسالان را بر روي کودک تسريع کند و او را با جبار به نوعي بلوغ زودرس بکشاند، بلوغي که ويژگي آن سردرگمي، عدم اعتماد به بزرگسالان، رويکرد سطحي به مسائل بزرگسالان و حتي عدم تمايل به بزرگ شدن است». او ميافزايد:«وقتي کودک در وضعيتهايي که گاه توسط تلويزيون بروي تحميل شده است قرار ميگيرد به بزرگسالان واقعي، متعلق به اولين گروه تماس با خود، متوسل ميشود. در اين موقع اغلب آنها را ناتوان مييابد.... تاثير اين عدم توانايي بزرگسالان واقعي بر کودک ميتواند به اندازه تاثير عدم اطمينان به بزرگسالان، به روايت تلويزيون يا بيشتر از آن باشد» (76، صفحات 32-231).
در مقابل اين ديدگاه، اين استدلال قرار دارد که تلويزيون از طريق برقراري تماس زودتر بين کودکان و جهاني وسيعتر و مسائل بزرگسالان، رشد فکري کودکان را تسريع ميکند.
کدام ديدگاه درست است؟ و اگر هر دو ديدگاه درست باشند آيا بهره شناختي تلويزيون بر زبان روانشناختي آن ميچربد؟ اما جديترين و مکررترين پرسش مطروحه در مورد تلويزيون اين پرسش است: آيا خشونت موجود در برنامههاي تلويزيون موجب ميشود که کودکان خشونت و جنايت را فراگيرند؟ دو مشاهدهگر به نامهاي اسمايس1 و کازينز 2 تعداد اعمال خشونتآميزي راکه کودکان در برنامههاي تلويزيوني مشاهده ميکنند شمارش و فهرستي از آنها تهيه کردهاند. البته در آثار شکسپير نيز خشونت وجود دارد ولي ادگار ديل 3 استدلال ميکند که نبايد خشونت موجود در برنامه تلويزيوني را با خشونت موجود در آثار يم درامنويس مقايسه کرد. او ميگويد: استدلال من اين نيست که شکسپير ميتواند کار قابل قبولي را انجام دهد و ميکي اسپيلين همانکار را نمي تواند به گونه قابل قبولي به انجام رساند. من تنها ميپرسم که: (آيا خشونت نمايش داده شده سرچشمههاي سلوک آدمي را روشن ميسازد و به ما کمک ميکند تا چرايي شيوه عمل مردم را بهتر درک کنيم. آيا گلولهها، تفنگها، ضربههاي کارد، لگدزدنها و آدمربايي بايد تصورات دوران کودکي باشند؟» والتر ليپمن 4 ميگويد نبايد اين گونه باشد. او مينويسد: «هيچ شکي نميتوان داشت که فيلمهاي سينمايي و تلويزيون و کتابهاي مصور کودکان 5 به ميزان غير قابل تحمل و شرورانهاي عرضه کننده خشونت و شهوت هستند. واقعا هيچ شکي نميتوان داشت که نمايش آزارگري 6 موجب تهييج اميال آوارگرانه ميشود و به مخاطب ميآموزد چگونه اميال آزارگرانه را ارضا کند. همچنين هيچ شکي نمي توان داشت بين افزايش ناگهاني جنايتها آزارگرانه و رواج جديد آزارگري در وسايل ارتباط جمعي تفريحي پيوند نزديکي وجود دارد . آرتور دبليو. والندر 7 رئيس پليس پيشين شهر نيويورک ميگويد برنامههاي جنايي تلويزيون و راديو از جنايتکاران و کارآگاهاني که به کارآگاه خصوصي معروف هستند، تجليل ميکنند. در اين برنامهها شخصيتهاي مزبور از طريق فريبدادن پليس... و احمق جلوه دادن آنها مورد تجليل قرار ميگيرند. او ميافزايد بدين ترتيب احترام مرداني که خط اول جبهه دفاع در مقابل جنايت را تشکيل ميدهند، هم نزد بچهها و هم نزد والدين از دست ميرود».
اين پرسش که آيا تلويزيون عملا موجب بروز جنايت ميشود يا خير، در حال تبديل به مباحثهاي بين روانکاران شده است. رالف باني1 ميگويد اگر «زندان دانشکدهاي جنايي باشد به اعتقاد من تلويزيون مدرسه آمادگي بزهکاري براي نوجوانان پريشان است» (65، صفحه 83). اوتو بيليگ 2 ميگويد برنامههاي تلويزيون «تاثيري محدود بر کودکان دارند». و فرانک کوبرن 3 نتيجه ميگيرد که تلويزيون بيشتر از آنکه علتي براي بزهکاري باشد «راهنمايي است که بزهکار بر طبق آن رفتار ميکند» (2، صفحات 267-69).
و سرانجام اين پرسش مطرح ميشود که آيا تلويزيون موجب رفتار گوشهگيرانه و اعتيادي 4 ميشود؟ از يک طرف استدلال ميشود که تلويزيون کودکان را در خانه نگاه ميدارد و باعث ميشود تا اعضاي خانواده کارهاي مختلف را مشترکا انجام دهند. از طرف ديگر روانکارواني مثل جوست ميرلو 5 ميگويند تلويزيون داراي تاثيري «هيپنوتيزم کننده و اغواگر است». تلويزيون به رفتار گروهي منجر نميشود، بلکه در عوض موجب رفتار فردي ميشود. تلويزيون موجب کنارهگيري از واقعيت ميشود و افراد را معتاد ميکند. رابرت شايون 6 ميگويد تلويزيون در کودک «ميل به خشونت و خيالپردازي را ترغيب ميکند که اين امر او را مدام به سوي وسايل ارتباط جمعي و بويژه تلويزيون سوق ميدهد. کودک به وسيله تلويزيون به جهان سرگرمي نامحدودي دست پيدا ميکند اما در آن ارضاي کامل يک اشتهاي نابهنجار را پيدا نميکند». (52، صفحه 195). در اين مورد واقعيت چيست؟ آيا وجود تلويزيون به گروههاي خانوادگي سعادتمند منجر ميشود و يا کودکاني را پرورش ميدهد که در مقابل آن همچون اسکيزوئيدها عمل ميکنند؟ اگر تلويزيون افراد را معتاد ميکند، اين امر تحت چه شرايط اتفاق ميافتد و چه نوع کودکاني از اين جهت آسيب پذيرند؟
اينها واقعا پرسشها و اتهامهايي جدي هستند. ما دقت کردهايم تا در طرح اين پرسشها و اتهامها تنها سخنگويان هر ديدگاه را انتخاب کنيم و توجه کردهايم که اين گزينش از بين حاشيهنشينان ديوانه، بينندگان حرفهاي و گوش به زنگ تلويزيون و همچنين علاقهمندان غير حرفهاي تلويزيون صورت نگيرد. سيپمن، ويتي، رمرز، شلزينگر، ديل و اسمايس بترتيب استاد دانشگاههاي دانشگاههاي نيويورک، نورث وسترن، پوردو1، هاروارد، اهايو و ايلينويز هستند. کلاپر در شرکت جنرال الکتريک به عنوان محقق و مدير اجرايي مشغول به کار است. والندر، همانگونه که قبلا گفتيم، سابقا رئيس پليس شهر نيويورک بوده است. کوهن، تيم، پورولسکي، ميرلو، باني، بيليگ و کوبرن روانکاو هستند. بولر روانشناس است. ليپمن يک سرمقالهنويس صاحب احترام است. کازينز سردبير ساتردي ريويو 2 است. گريفيس يکي از اعضاي تحريريه تايم است. ساسکيند و شايون توليدکننده تلويزيوني و نويسنده هستند. شان و مقام اين افراد اهميت پرسشهاي بيپاسخ مانده مربوط به کودکان و تلويزيون را صد چندان ميکند.
زيرا متاسفانه وضع بهگونهاي است که نه تنها ما قادر نبودهايم تا به پرسشهاي چالش برانگيز اخير پاسخ گوييم، يعني نه تنها نتوانستهايم بگوييم که آيا تلويزيون موجب بزهکاري ميشود يا خير و يا آيا تلويزيون موجب بزهکاري ميشود يا خير و يا آيا تلويزيون موجب آگاهي بيشتر کودکان يا بيخبري بيشتر آنها ميشود؛ بلکه همچنين آنچه را که در مورد فرايند تاثيربخشي تلويزيون دريافتهايم تا بتوانيم نقش تلويزيون را در زندگي کودکان پيشبيني کنيم، اندک بوده است. در حالي که اين باور وجود داشته است و ما قبلا بدان اشاره کرديم که برخي انواع برنامههاي تلويزيوني در برخي شرايط داراي چنين تاثيراتي بر برخي کودکان هستند. با وجود اين در وضعيتي نبودهايم که نوع اين برنامهها، شرايط مزبور، و ويژگيهاي کودکان مذکور را مشخص کنيم. تعداد معدودي از محققان در اين عرصه مورد نياز گام نهادهاند. نوشتههاي آنها در کنار فوران نگاشتههاي گروه ديگر نويسندگان انگشتشمار بوده است. نتيجهگيريهاي آنها احتياطآميز است. با وجود اين، پيشرفت بکندي صورت گرفته است.
النور مکابي که يک روانشناس کودکان است و قبلا باهاروارد و هم اکنون با استانفورد کار ميکند مجموعهاي از مطالعات روشنگرانه را درباره رابطه بين سرخوردگي و پرخاشگري در کودکان و خشونت در برنامههاي تلويزيوني انجام داده است و در اين مطالعات کوشيده است تا معلوم کند که آيا سرخوردگي در زندگي واقعي، کودکان را به جستجوي مطالب خشونتآميز در تلويزيون و به ياد سپاري آنها براي مدتي طولانيتر سوق ميدهد يا خير؟
جان و ماتيلدارايلي دو جامعهشناس دانشگاه روتگرز مطالعهاي اشتياق برانگيز انجام دادهاند که در آن کوشش شده است معلوم شود آيا از نظر خيالپردازي، بين کودکي که داراي دوستان خوبي در بين همسالان خود است و کودکي که دوستان معدودي دارد و بيشتر تنهاست، تفاوتي مشاهده ميشود يا خير.
در 1955 آرتور برودبک1 در مقالهاي براي انجمن روانشناسي آمريکا با فراستي تمام به فرضيهها و توضيح تحقيقات انتشار نيافته درباره تاثير تلويزيون بر کودکان پرداخت.
لوت بيلين2، هنگامي که در دانشگاه رادکليف دوران دانشجويي خود را ميگذراند به نگارش پاياننامه جالبي درباره آنچه خود آن را «رسانههاي تصويري» ناميد، دست زد. منظور وي از رسانههاي تصويري شاخصي تهيه کند و برخي از متغيرها را که به منظور ميرسيد تعيين کنند که آيا کودک از اين رسانهها زياد يا کم استفاده ميکند، مشخص کرد.
آ.اس.آلبرت 3 و رابرت زايونک4 هردو، تاثير سرانجام يک برنامه را مورد مطالعه قرار دادند. يافتههاي آلبرت ظاهرا به اين معني بود که يک سرانجام حاکي از اينکه «جنايت ثمري ندارد» لزوما پرخاشگري را در کودک کاهش نميدهد و زايونک دريافت که کودکان رفتار موفقيتآميز – يا رفتاري را که منجر به تنبيه نشده است – را در برنامه به ياد ميآورند. چه اين رفتار از نظر اجتماعي پذيرفته شده باشد و چه نباشد.
علاوه بر موارد يادشده، در مجلههاي آمريکايي چند مطالعه تجربي درباره تلويزيون و کودکان و همچنين تعدادي پيمايش در مورد استفاده از تلويزيون، به چاپ رسيده است. مسئولان برخي از اين پيمايشها افراد يا نهادهاي خصوصي و در مورد برخي ديگر از آنها بخش تجاري بودهاند و بويژه معدودي از آنها نيز بويژه براي مطالعه رفتار تلويزيوني کودکان انجام شده است. طولانيترين مجموعه پيمايشهايي که درباره استفاده کودکان از تلويزيون صورت گرفته است، مجموعه پيمايشهاي ساليانه ويتي 5 است که در حوالي اونستون 6 ايلينويز انجام گرفته است. ساير پيمايشهاي مربوط در کتابنامه داراي حواشي اين مجلد ذکر شده است.
بدين ترتيب ميبينيم که تحقيق در مورد استفاده کودکان از تلويزيون در ايالات متحده خيلي گسترده نيست. بهطور کلي ميتوانيم بگوييم در اين مورد که يک کودک مفروض، در يک سن مفروض چه ميزان از تلويزيون استفاده ميکند و يا اينکه سليقههاي او چه هستند و يا در مورد تلويزيون چه فکر ميکند، واقعيتهاي بنيادين موجود به گونه رضايت بخشي مشخص نشدهاند و هم پرسشهاي پوياي مطرح در زمينه چرايي شيوه استفاده تلويزيون توسط کودک و نتيجه حاصل از آن به خوبي درک نشده است.
به هرحال در سال 1958 اولين مطالعه تمام و کمال در مورد تلويزيون و کودک، به دنبال چندين مطالعه کوتاه و بسيار مفيد در انگليس و ساير کشورها صورت گرفت. مجريان اين تحقيقات کوتاه و بسيار مفيد در انگليس و ساير کشورها صورت گرفت. مجريان اين تحقيقات روانشناساني از دانشگاه لندن به نام هيلده هيمل وايت، ا. ان. اپنهايم و پاملاونس بودند. اين يک کار تحقيقاتي دقيق بود که در آن از نمونههاي بزرگي متشکل از دو گروه بچههاي انگليسي ده تا يازده و سيزده تا چهارده ساله استفاده شد. هر چند بسياري از نتايج اين مطالعه عالي صرفا در انگليس کاربرد دارد و بقيه نتايج کلا بايد در آمريکاي شمالي مورد آزمون مجدد قرارگيرد. بسياري از نتيجهگيريها الهامبخش و احتمالا قابل انطباق بر همه فرهنگهاست. به تعدادي از اين يافتهها در صفحههاي بعد اشاره خواهد شد.
اين کتاب و تحقيقاتي که بر آن مبتني است
اين جايي است که ما دست به کار شديم. در آغاز سال 1957، يک سال و نيم قبل از آنکه کتاب هيمل وايت، اپنهايم ونس و تحقيق بيلين در اختيار ما قرار گيرد، ما به طرحريزي و انجام مجموعهاي از تحقيقات اقدام کرديم که اميد داشتيم تا برخي عرصههاي تاريک را در حوزه آگاهيهاي ما در مورد چگونگي استفاده کودکان از تلويزيون در ايالات متحده و کانادا و درک ما از نقش تلويزيون در زندگي آنها روشن کند. ما اميدي نداشتيم که بتوانيم به همه پرسشهاي بزرگ پاسخ گوييم، اما اميدوار بوديم بتوانيم به نحو بهتري درک کنيم که کودکان در چه شرايطي به تلويزيون رو ميکنند و در چه شرايطي تلويزيون بر آنها تاثير ميگذارد. نتايج مطالعات ما در اين کتاب آمده است.
قبل از توصيف تحقيقي که انجام داديم اجازه دهيد کلامي چند در مورد چگونگي نگارش کتاب بگوييم. ما تحقيقات جديد زيادي انجام دادهايم. براي ادامه نتايج آنها بهطور کامل به جدولها و آمار نيازمنديم. به هرحال به اين مطلب واقفيم که بسياري از افراد علاقهمند به مسئله تلويزيون در زندگي کودکان ما خواندن جدولها را دوست ندارند و ممکن است نتوانند موارد آماري ارائه شده در کنار اين جدولها را درک کنند. اين افراد زياد به طرح تحقيقاتي، ماهيت و گزينش نمونهها، يا ساخت پرسشنامه و آزمون علاقمند نيستند.
ما ترجيح داديم کتاب را به خوانندگاني با علايق خاص محققان و قادر به درک زبان آنها محدود نکنيم. بدين سبب کوشيديم تا متن کتاب را – يعني هشت فصل بعد را – حتيالمقدور بدون جدولها يا دادههاي آماري ارائه کنيم. در پيوستها اطلاعات کامل مربوط به نمونهها، ابزارهاي تحقيقاتي و جدولها و آمارهاي مورد علاقه محققان را آوردهايم. براي اين منظور ما حدود 150 جدول را از چندين هزار جدول حاصل اين تحقيق برگزيدهايم. در پيوستها ما به موضوعهاي خاص ديگري نيز پرداختهايم – مثلا استفاده کودکان ازساير وسايل ارتباط جمعي- که مستلزم ارائه جدولهاست. اما با وجود اين ممکن است مورد علاقه غير محققان نيز باشد. بدين ترتيب خواندن متن اين کتاب ميتواند بسته به علاقه غير محققان نيز باشد. بدين ترتيب خواندن متن اين کتاب ميتواند بسته به علاقه خواننده، با استفاده زياد يا کم از پيوستهاي آن همراه باشد.
بدين سبب برخي خوانندگان ممکن است مايل باشند براي دسترسي به اطلاعات کامل در مورد ماهيت تحقيقاتي که مبناي اين کتاب را تشکيل ميدهد، به پيوست مراجعهکنند. در اينجا براي خوانندگاني که نياز به چنين تصويري تفصيلي و علاقه خاصي به خواندن مطالب فني پژوهشي ندارند، به کوتاهي و با زباني غير فني تحقيقاتي را که صورت دادهايم توصيف ميکنيم. بسياري از نتيجهگيريهاي ما بر اين تحقيقات استوار است. بين سالهاي 1958 و 1960 ما 11 مطالعه انجام داديم. اين مطالعات عبارت بودند از:
مطالعه 1، سانفرانسيسکو، 59-1958
در اينجا ما مجموعا 2688 کودک را مورد مطالعه قرار داديم. آنها به گونهاي انتخاب شده بودند که به نحوي مناسب معرف شش کلاس اول و کلاسهاي هشتم و دهم و دوازدهم سيستم مدارس عمومي باشند. با برخي از اين کودکان مستقيما مصاحبه کرديم. بسياري از آنها به پرکردن پرسشنامهها و گذراندن آزمونهايي که در کلاس درس از آنها گرفته شد و چند صدنفر از ايشان به نوشتن دفترهاي خاطرات براي ما اقدام کردند. در مورد برخي از کودکان کم سن و سالتر نيز والدين آنها پرسشنامههاي مربوط را تکميل کردند. طي اين تحقيق از 1030 نفر از والدين، پرسشنامههايي درباره توصيف رفتار تلويزيوني کودکانشان و واکنش آنها نسبت به رفتار مزبور جمعآوري شد. اطلاعاتي که ما جمعآوري کرديم تاحدي با توجه به سن کودکان تفاوتهائي را نشان ميداد، اما ما معمولا تلاش ميکرديم حتيالمقدور دريابيم که رفتار کودکان در زمينه رسانههاي جمعي چيست؛ رسانههاي مختلف را براي چه مورد استفاده قرار ميدهند و رسانهها براي آنها چه معني دارند و آنها در مورد مسائل عمومي، علوم، هنر مورد پسند عامه و هنرهاي زيبا و ساير قسمتهاي جهان چه ميدانند. تلاش کرديم چيزهايي را در مورد زندگي خانوادگي آنها و رابطه آنها با کودکان هم سن خود دريابيم؛ برخي ويژگيهاي روانشناختي آنها را درک کنيم؛ توانايي ذهني آنها را و استفادهاي که در مدرسه از آن ميکنند بشناسيم و مواردي نظير اين موارد. ما اينچنين با معلمان، مسئولان مدارس و ساير افراد مطلع صحبت کرديم.
مطالعه 2، سانفرانسيسکو، 1958
ما با تمامي اعضاي 188 خانوار مصاحبه کرديم. در اين مصاحبهها خانواده در کليت آن مطرح بود. بدين معني که ما با والدين و کودکان در حضور يکديگر صحبت ميکرديم به طوري که آنها بتوانند بر گفتههاي هم نظارت کنند و ما هم بتوانيم تعاملهاي آنها را مشاهده کنيم. پرسش عمده ما از آنها در مورد استفاده هريک از اعضاي خانواده از وسايل ارتباطي بود و اينکه وسايل ارتباطي در زندگي خانوادگي چه نقشي را بازي ميکند. مجموع آنها شامل 502 کودک، 188 مادر و 187 پدر ميشد.
مطالعات 3،4،5،6،7، اجتماعات محلي ساکن در منطقه کوهستان راکي، 1959
در پنج اجتماع محلي 1 ساکن در منطقه کوهستان راکي در ايالات متحده ما با تمامي دانشآموزان کلاسهاي ششم و دهم و يا نمونه مناسبي از آنها مصاحبه کرديم و در مورد سه اجتماع محلي، دانشآموزشان کلاسهاي اول را نيز مورد مطالعه قرار داديم. اطلاعاتي که در جستجوي آنها بوديم از بيشتر جهات در موازات اطلاعاتي قرار داشت که در سانفرانسيسکو جستجو کرده بوديم، هرچند پرسشنامههاي مربوط همراه با پيشرفت کار گستردهتر دقيقتر شده بودند. براي مثال در مورد کودکان کلاس اول ما از آنها آزمون واژگان2 گرفتيم. در اين چهار شهر مجموع نمونهها شامل 1708 کودک و 284 نفر از والدين بود. همانند قبل ما با معلمان و مسئولان نيز به گفتگو نشستيم.
مطالعات 9 و 8، کانادا، 1959
ما دو اجتماع محلي را کانادا مورد مطالعه قرار داديم. اين دو از بيشتر جهات باهم قابل مقايسه بودند، بجز آنکه يکي از آنها داراي تلويزيون و ديگري فاقد تلويزيون بود. در هر يک از اين دو مورد ما کلاسهاي اول، ششم و دهم را مورد مطالعه قرار داديم و از همان مواد و ابراز تحقيقاتي استفاده کرديم که در شهرهاي منطقه کوهستان راکي استفاده شده بود، هرچند که مواد و ابزار تحقيقاتي مزبور در جريان استفاده از آنها بهبود يافته بودند و از گستردگي بيشتري برخوردار شده بودند تا ويژگيهاي ارتباطات جمعي کانادا را نيز در بربگيرند. از کلاس اوليها يک آزمون واژگان گرفتيم. مجموع نمونه ما شامل 913 کودک و 269 نفر از والدين ميشد. همانند قبل با معلمان و مسئولان نيز به گفتگو نشستيم.
مطالعه 10، يک حومه شهري آمريکا، 1960
در حومه يک شهر بزرگ در ايالات متحده ما مطالعهاي مفصل درباره رفتار تلويزيوني، گزينش برنامهها و تقسيم اوقات همه کودکان يک مدرسه ابتدايي انجام داديم. مجموع آنها 474 نفر ميشد. ما همچنين با والدين و معلمان نيز صحبت کرديم.
مطالعه 11، دنور، 1960
براي آزمون برخي فرضيههاي شکل گرفته در مطالعات قبلي، 204 دانشآموز کلاس دهم را در دنور کلورادو مورد مطالعه قرار داديم. اطلاعات مورد نظر به رفتار آنها در برابر وسايل ارتباطي و پيوند آن با توانايي ذهني و هنجارهاي اجتماعي، مربوط ميشود.
بدين ترتيب در اين يازده مطالعه به جمعآوري اطلاعات از افراد و مناطق زير پرداختيم:
5991 دانشآموز، 1958 نفر از والدين،چند صد معلم، مسئول رسمي و ساير افراد مطلع در ده اجتماع محلي ايالات متحده و کانادا. اين افراد و مناطق معرف شهرکها، شهرکها، مناطق شهري بزرگ، مناطق دورافتاده، صنعتي، کشاورزي، و اجتماعات متشکل از واحدهاي مسکوني1 و هر وضعيت عمدهاي از ديدگاه رشد و توسعه فعلي و قابل مشاهده تلويزيون در آمريکاي شمالي، از جمله وضعيت فقدان تلويزيون بودند. اين مطالعات مباني مطالبي هستند که در صفحههاي بعد خواهيد يافت.
آنچه که در فصول و قسمتهاي ديگر اين کتاب آمده است:
در فصلي که بلافاصله پس از اين خواهد آمد، کوشيدهايم تا برخي دگرگونيهايي را که تلويزيون در جهان کودکان ايجاد کرده است، توصيف کنيم. ثبت واقعيتهاي اسامي و رقمهاي مربوط به ميزان و نوع برنامههاي تلويزيوني مورد استفاده کودکان در سنين مختلف و اوقات مختلف شبانهروز، معناي اين برنامهها براي کودکان و چگونگي مقايسه برنامههاي تلويزيوني با ساير وسايل ارتباط جمعي توسط کودکان و چگونگي مقايسه برنامههاي تلويزيوني با ساير وسايل ارتباط جمعي توسط کودکان، مواردي هستند که در فصل سوم بدان پرداختهايم. در فصل چهارم ما فرضيهاي را ارائه کرديم و مورد آزمون قرار داديم. در فرضيه مزبور به اين مسئله پرداخته شده است که کودکان چگونه و چرا از تلويزيون استفاده ميکنند. در سه فصل بعد کوشش شده است تا عناصر اصلي زندگي کودک و شخصيت وي، که در استفاده کودک از تلويزيون نقش تعيين کننده دارند، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد. در فصل هشتم فرضيههاي عمدهاي که درباره تاثيرهاي تلويزيون عنوان شده است، تاحدودي بتفصيل مورد توجه قرار گرفته است. در فصل مزبور ما به برخي از پرسشهايي، که در صفحههاي قبلي عنوان کرديم، باز خواهيم گشت. سپس فصل نهايي به جمعبندي مطالب کتاب اختصاص دارد که با طرح برخي پرسشهاي مشخص خطاب به مسئولان پخش تلويزيوني، معلمان، والدين و محققان خاتمه مييابد. هريک از اين فصول به پيوست مربوط به خود ارجاع شده است که شواهد لازم را به شکل جدولها و رقمهاي آماري دربر دارد. به عنوان مثال جدول 6- II خواننده را به پيوست II جدول 6 ارجاع ميدهد.
فهرست :
1- مقدمه
2- جهان جديد تلويزيون
3- کودک چگونه از تلويزيون استفاده ميکند؟
4- چرا کودک از تلويزيون استفاده ميکند
5- يادگيري از تلويزيون
6- جستجوي واقعيت و هنجارهاي اجتماعي
7- تلويزيون و روابط اجتماعي
8- تاثيرات تلويزيون
9- خلاصهاي کوتاه و چند پرسش
تحقيقات مربوط به تلويزيون و کودکان
فصل اول :
گسترش رسانه ارتباط جمعي، به شکل گسترش انفجاري تلويزيون طي دهه 1950 در آمريکاي شمالي، در سراسر يک قاره نبوده است. در آغاز سال 1948 تعداد دستگاههاي گيرنده تلويزيوني مورد استفاده در ايالات متحده، بسختي به 100000 دستگاه بالغ ميشد. در 1949 اين تعداد به يک ميليون رسيد و در انتهاي سال 1950 تعداد مزبور به 50 ميليون بالغ شد. در ابتداي دهه 1950 از هر 15 خانوار آمريکايي، يک خانوار داراي تلويزيون بود. در انتهاي دهه 1950 هفت خانوار از هشت خانوار تلويزيون داشتند.
در کانادا که منطقهاي وسيعتر و داراي سرزمين باز و گستردهتري است، استفاده از تلويزيون کمي کندتر رايج شد.اما در آنجا نيز نظير ايالات متحده به يمن مهندسي و نبوغي حيرتآور از روي کوهستانها و دشتهاي وسيع گذشتند تا تلويزيون را به نقاط دور افتاده برسانند. از ايستگاههاي دور دست کابلهايي کشيده شد و بر روي کوهستانها آنتنهايي نصب شد تا گيرندههاي داخل درهها را تغذيه کند. ايستگاهها، خطوط امواج مايکروويو، فروش دستگاههاي گيرنده و تاسيسات نگهداري فني، همگي با سرعتي اعجابانگيز گسترش يافتند. آنتنهاي معمولي تلويزيون بتدريج ظاهر شدند. ابتدا در سواحل شمال شرقي، در شهرهاي بزرگ، در خانههايي که صاحبان آنها درآمدهاي بالايي داشتند و سپس مثل سرماخوردگي معمولي از يک سمت قاره به سمت ديگر گسترش يافتند، از مناطق شهري بزرگ به شهرکها و مزارع و از خانههاي مجلل به کلبهها (جدول 1-II).
سريعتر از هرجاي ديگر، تلويزيون به خانههايي نفوذ کرد که کودکان کم سن و سال در آنها سکونت داشتند. در تمامي سالهاي اوليه دوران تلويزيون در آمريکا، احتمال يافتن تلويزيون در خانوارهاي داراي کودکان زير 12 سال تقريبا دوبرابر خانوارهاي بدون اولاد بود. اين خانوارهاي صاحب فرزند بودند که مشتاقانهتر ازهمه انتظار برنامههاي تلويزيوني را ميکشيدند و بيشتراز همه از آن استفاده ميکردند. بدين ترتيب در دهه 1950 درحالي که 150 ميليوننفر به زندگي خود نظم جديدي ميدادند تا بتوانند پذيراي لامپ تصوير در اتاق نشيمن شوند، اين نظم جديد بيشتر از هرجا در خانوارهاي صاحب فرزند چشمگير بود. تلويزيون به بزرگترين منبع سرگرمي ملي تبديل شد و بويژه قسمت عمدهکار سرگرم کردن کودکان را از دست فيلمهاي سينمايي، کتب داستاني مصور، بچه نگهدارها و همبازيهاي کودکان خارج کرد. تلويزيون جهان را به هر اتاق نشيمني وارد کرد. بويژه اين امکان را فراهم ساخت که کودک نگاهي زودتر به مکانهاي دور دست و رفتار بزرگسالان بياندازد. تلويزيون به بزرگترين و پرصداترين فروشنده کالاها تبديل و موجب شد کودکان براي درخواست هداياي مختلف والدين خويش را مصرانه تحت فشار قراردهند. تلويزيون خالق قهرمانان، اشرار، هوسها، مدها و تصورات قالبي بود و ظاهرا از اين جهت در هيچ کجا به اندازه ذهن تاثيرپذير کودکان موفق نبود.
تلويزيون در دهه 1950 در آمريکاي شمالي توانست بر ساعتهاي بيداري کودکان و اوقات خارج از مدرسه آنها تسلط يابد. هم اکنون معمولا يک ششم همه ساعتهاي بيداري کودکان از سن سه سال به بعد مصروف لامپ تصوير جادويي ميشود. يک کودک معمولي در شانزده سال اول زندگي خود در مجموع حداقل همان ميزان از وقت خود را به تلويزيون اختصاص ميدهد که در مدرسه صرف ميکند. تلويزيون احتمالا بزرگترين منبع تجربه مشترک در زندگي کودکان است و همراه خانواده و مدرسه توانسته است نقش بزرگي را در اجتماعي کردن کودک برعهده بگيرد.
جهان راديو
امروزه اگر هر يک از ما را مجبور کنند که هر روزدو يا سه ساعت را براي فعاليت جديدي کنار بگذاريم، احتمالا از اين شرط به عنوان دخالتي غيرقابل تحمل در زندگي برنامهريزي شده خود رنجيده ميشويم. اين کار مستلزم دگرگونيهاي عميق و وسيع از جانب ماست. اين دقيقا همان:اري است که تلويزيون انجام داده است. تلويزيون همانند شخصي فضول وارد زندگيها شده است، زندگيهايي که پيش از اين نيز پر مشغله به نظر ميآمدند. تلويزيون در هر روز دو يا سه ساعت از وقت کودکان را ميگيرد، کودکاني که پيشتر اصلا وقتي مصروف آن نميکردند.
ميتوانيد به ياد بياوريد قبل از تلويزيون زندگي يک کودک چه شکلي داشت؟
با حسرت به جمع شدن افراد خانواده هنگام عصر در اطراف پيانو فکر نکنيد. اين جمعشدنها مدتها قبل از آمدن تلويزيون رخت بربسته بود. عصر قبل ازتلويزيون، عصر راديو بود. شايد بهترين راه براي يادآوري اين باشد که به برخي از مطالعات تحقيقات صورت گرفته در آن زمان نگاهي کنيم.
در سال 1950، پل لينس 1 نمونه بزرگي از کودکان دبستاني را در دموان 2 ايالت آيووا مورد مطالعه قرار داد (55). اين مطالعه در زماني نزديک به پايان عصر راديو در دموان و درست قبل از ورود تلويزيون صورت گرفت. کودکان در آن زمان کودکان تقريبا همان مقدار وقت صرف راديو ميکردند که هم اکنون صرف تلويزيون ميکنند. در سالهاي اوليه دبستان آنها حدودا دو ساعت در روز به راديو گوش ميکردند. در سالهاي مياني دوران دبستان اين ميزان به کمي بيش از سه ساعت در روز ميرسيد و در دوران دبيرستان به کمي کمتر از سه ساعت تنزل مييافت. بدين ترتيب از کلاس اول تا کلاس دوازده يک کودک معمولي دو تا سه ساعت وقت خود را در روز صرف راديو ميکرد.
کودکان در آن زمان در دموان بهطور متوسط هفتهاي يک فيلمسينمايي تماشا ميکردند (حدودا سه برابر ميزاني که امروزه يک کودک معمولي صرف تماشاي فيلمسينمايي در سالن سينما ميکند). آنها بهطور متوسط بيش از چهار کتاب داستاني مصور را در هفته مطالعه ميکردند (بمراتب بيش از مقدار متوسط امروز).از طرف ديگر آنها همان مقدار از وقت خود را مصروف روزنامهها، مجلهها و کتابها ميکردند که کودکان امروزي صرف ميکنند. اما بيشترين وقتي را که آنها به رسانههاي ارتباط جمعي اختصاص ميدادند، توسط راديو اشغال ميشد. وقتي آنها به اندازه کافي بزرگ ميشدند عصرهاي خود را باتوجه به برنامههاي تفريحي اصلي راديويي 1 برنامهريزي ميکردند. بيشتر از طريق راديو موسيقي گوش ميکردند و در مورد نمايشها 2 به طور مساوي از فيلمهاي سينمايي و راديو استفاده ميکردند. آنها به اخبار راديو (همانگونه که نظرسنجيها نشان ميداد) بيش از اخبار روزنامهها اعتماد داشتند. آنها بيشتر شناخت خويش نسبت به قهرمانان و اشرار سياسي و قهرمانان محبوب خود را از راديو ميگرفتند.
ميتوانيد به ياد آوريد که در انتهاي دهه 1940 چه برنامههايي از راديو پخش ميشد؟ تقريبا نيمي از برنامههاي راديو به موسيقي اختصاص داشت (هم اکنون اين مقدار تقريبا به سه چهارم رسيده است). کمي بيش از نيمي از موسيقي راديو موسيقيهاي عامهپسند بود و بقيه تقريبا بهطور مساوي بين موسيقي کلاسيک و ترکيبي از ترانههاي غرب آمريکا، ترانههاي عاشقانه محلي جنوب آمريکا 3 و آوازخواني مذهبي تقسيم ميشد. حدودا 16 درصد راديو را نمايشها تشکيل ميدادند(اين مقدار هم اکنون تا اندازهاي کمتر است). اما بمراتب بيشتر از 16 درصد وقت مخاطبان به نمايشها اختصاص مييافت زيرا برنامههاي تفريحي عامهپسند جنايي و مجموعههاي پخش شده هنگام روز را نيز شامل ميشد. اين مجموعهها يکي پس از ديگري، روزها پس از هم و هفتهها بدون هيچ پاياني ادامه مييافتند: استلا دالاس1، پورشه با زندگي روبرو ميشود2، وقتي دختري ازدواج ميکند3، ماجراي عشق هلن ترنت4 و به همين ترتيب خبر نيز در حدود 12 درصد از برنامههاي راديو را تشکيل ميداد. پخش پنج دقيقهاي اخبارهمراه با سه آگهي تجارتي راديويي امري مرسوم نبود و مفسران خبري متين و مورد احترامي چون ادوارد آر. مورو5، اچ. وي. کالتن بورن 6 والمر ديويس 7 امواج راديويي را در اشغال خود داشتند. مشارکت مخاطبان در برنامههايي که روي آنتن ميرفت زياد بود و برنامههايي مثل مسابقههاي اطلاعات عمومي، مصاحبههاي خياباني 8 و باشگاههاي صبحانه 9 و غيره نمونههاي آن بهشمار ميروند. اما شايد آن دسته از نمايشهاي پربيننده کمدي و واريته 10، مانند برنامههاي فردآلن 11، جک بني 12، باب هوپ13، آرتورگادفري14، چارلي مک کارتي 15 و ديگرافراد، براي بازديد کننده خارجي بهترين ويژگي شاخص برنامههاي راديو آمريکا به شمار ميرفت.
اين بود آن جهان سرگرمي که کودکان آمريکايي بنابر عادت بدان وابسته بودند، همانگونه که هم اکنون به سرگرمي تلويزيوني وابسته هستند. با وجود اين، آنها نسبت به کودکان امروزي تا اندازهاي وقت بيشتري براي بازي داشتند و کمي زودتر به رختخواب ميرفتند.
گذار به تلويزيون
در دسامبر 1950 و ژانويه (1951 النور مکابي با 332 نفر از مادران کودکان دبستاني در کمبريج ماساچوست مصاحبه کرد(40، 1951). اين در زماني بود که تلويزيون تازه به بوستون و اجتماعات محلي اطراف آن مثل کمبريج وارد شده بود، به طوري که ميشد بين کودکان خانوارهاي داراي تلويزيون مقايسهاي انجام داد.
نظير هرکس ديگري که دوره اوليه تلويزيون را تجربه کرده بود، او نيز متوجه موجي از علاقه به اين رسانه جديد شد. کودکان خانوارهاي داراي تلويزيون در روزهاي عادي هفته دو ساعت و نيم و روزهاي يکشنبه سهساعتونيم به تماشاي تلويزيون مينشستند و سايههاي روي لامپ جادويي تصوير را تماشا ميکردند. کودکان خانوارهاي بدون تلويزيون به طور متوسطبيش از نيم ساعت در روز به تماشاي تلويزيون خانوار ديگري مينشستند. اين گروه اخير بيصبرانه منتظر زماني بودند که پدر يا مادر اين کودکان يک دستگاه گيرنده براي خانوار خود بخرند. در خانوارهاي داراي تلويزيون، کودکان معدودي وقت زيادي را صرف گوش کردن به راديو مي کردند. رفتن به سينماو خواندن متون به نحو قابل ملاحظهاي کاهش يافته بود. اما با اين وصف نيز در خانوارهاي داراي تلويزيون، کل زمانيکه کودکان روزانه صرف وسايل ارتباط جمعي ميکردند، حدود يک ساعتونيم بيشتر از خانوارهاي بدون تلويزيون بود.
به هرحال در برخي از مشاهدههاي جالبتر خانم مکابي اين مسئله مدنظر بود که کودکان چگونه آن دسته از فعاليتهاي خود را که به وسايل ارتباط جمعي ربطي ندارد در حول و حوش تلويزيون سازمان ميدهند. از طرفي کودکان خانوارهاي داراي تلويزيون نسبت به کودکان هم سن خود در خانوارهاي بدون تلويزيون، به طور متوسط در روزهاي عادي هفته 25 دقيقه و در روزهاي يکشنبه 15 دقيقه ديرتر به رختخواب ميرفتند. احتمال کمتري وجود داشت که کودکان داراي تلويزيون تکليف درسي خود را انجام دهند. از طريق همتا کردن 1 دقيق کودکان 13 تا 19 ساله از جهت سن، جنس و پايگاه اجتماعي اقتصادي و همچنين همتا کردن روزي از هفته که اطلاعات مربوط بدان جمعآوري ميشد، خانم مکابي به مقايسههاي زير دست يافت:
هيچ تکليف درسي انجام نشده است کودکان داراي تلويزيون کودکان بدون تلويزيون
در روزهاي عادي هفته................... 54% 43%
در روزهاي يکشنبه....................... 92% 69%*
کودکان در خانوارهاي داراي تلويزيون، حدود يک ساعتونيم از وقتي را که عملا به بازي اختصاص داشت، وقف رسانه جديد ميکردند. به هرحال لازم است که به اين مقايسهها تذکري را اضافه کنيم، تلويزيون چيز جديدي بود و رفتار مربوط احتمالا نشان دهنده تاثيري است که از امري نوظهور نشات ميگيرد. همچنين بر غم همتا کردن کودکان اين امکان وجود دارد که نوعي عامل گزينش شخصي 1 که متمايز کننده خانوارهايي بود که زودتر از ديگران تلويزيون خريده بودند، در نتايج تاثير گذاشته باشد.
ورود تلويزيون به خانه به معني آن بود که نظم جديدي در اوقات بيداري کودک ايجاد ميشد. البته مسئله مورد توجه و علاقه ما اين است که کدام دگرگونيها تداوم يافتند و کدام صرفا موقتي بودند؟
تا آنجا که به راديو مربوط ميشود، تجربه کلي حاکي از آن است که در ماههاي اوليه ورود تلويزيون ميزان گوش کردن به راديو تقريبا به صفر تنزل مييابد و بتدريج مجددا افزايش مييابد. هم اکنون يک کودک عادي نصف يا دوسوم وقتي را که مصروف تلويزيون ميکند به راديو اختصاص ميدهد (اين مقدار چيزي حدود يک تا دو ساعت در روز است). اما اين توجه به راديو از نوع ديگري است. ديگر اين احتمال نميرود که خانواده دور راديو جمع شوند و جذب ماجراهاي برنامه آقاي داديار بخش2 يا طنز نيشدار فردآلن شوند. در عوض راديو به رسانهاي ثانويه تبديل شده است که فرد وقتي به کار ديگري مشغول است بايد بدان گوش کند. افراد وقتي مشغول چمنزدن هستند به مسابقه بيسبال گوش ميکنند، وقتي کارهاي خانه را انجام ميدهند به برنامه موسيقي گوش ميکنند. اين موسيقي هنگامي که آنها مطلبي را ميخوانند يا مطالعه ميکنند زمينهاي مطلوب و از نظر اجتماعي سودمند را براي آنها فراهم ميکند.
به هرحال هنوز اثرات اولين ضربه تلويزيون بر ميزان رفتن به سينما باقي است. اين امکان خوبي وجود دارد که امروزه کودکان نسبت به عصر راديو فيلمسينمايي بيشتري ببينند، اما اکثر آنها فيلمهاي سينمايي را از طريق تلويزيون مشاهده ميکنند تا با رفتن به سينما، پرسشي که هنوز پاسخي به آن داده نشده، اين است که آيا احتمال ندارد فيلمهاي قديمي که تلويزيون مجددا به نمايش ميگذارد و در خلال آنها آگهيهاي تجارتي مکرري پخش ميکند، اشتهاي رفتن به سينما را در کودکان به وجود آورد.
خواندن متون اعتبار خود را حفظ کرده و زماني که به آن اختصاص مييافت تغييري نکرده است. ولي در اين مورد دو استثنا وجود دارد: کتابها، روزنامهها و بيشتر مجلهها به همان مقدار عصر راديو خوانده ميشوند. اما کتابهاي مصور و آن دسته از مجلهها که انواعي نظير اعترافنامهها1، مصور سينمايي2، پليسي 3 و ماجرايي مبتذل 4 را شامل ميشوند، امروزه خيلي کمتر از عصر راديو خوانده ميشوند.
تماشاي تلويزيون در اولين ماههاي ورود تلويزيون و دسترسي بدان نوعا زمان بسيار زيادي را اشغال ميکند و سپس به سطح ثابتي کاهش مييابد. خانم مکابي ميگويد که ارقام وي برآوردي کميته 5 هستند و مسلما به مدت يک ساعت از برآوردهايي که در جايي ديگر در مورد ميزان تمشااي تلويزيون در آغاز ورود آن ميتوانستيم داشته باشيم، کمتر هستند. بدين معني که در هفتههاي اول و ماههاي اولي که دستگاه گيرنده تلويزيون وارد خانهاي ميشود احتمال ميرود که زمان تماشاي تلويزيون توسط کودکان نوعا در حول و حوش سهساعت و نيم در روزهاي عادي هفته و چهار يا چهار ساعتو نيم در روزهاي يکشنبه باشد. سپس اين زمان به سطحي که خانم مکابي يافت يعني دو ساعت و نيم در روزهاي عادي هفته و يک ساعت بيشتر در روزهاي يکشنبه تنزل ميکند.